۱۳۸۹ مهر ۳, شنبه

این کاروان چه موءذن خوش صدایی دارد

در سفری سیاحتی که به جبهه های جنگ بهمراه دوستانی چون سلمان هراتی،محسن مخملباف ، سید حسن حسینی و برخی دیگر از عزیزان داشتیم.
کوشیدیم تا سلمان را قانع کنیم که برای رزمندگان شعر سپید نخواند و از غزل ،مثنوی و یا رباعی استفاده کند.
قیصر امین پور در ادامه خاطره اش می نویسد:
ولی وقتی سلمان پشت تریبون قرار گرفت شعر" از بی خطی تا خط مقدم" را خواند:
آدم را میل جاودانه شدن
از پله های عصیان بالا برد
ودر سراشیبی دلهره ها
توقف داد
از پس آدم،آدمها
تمام خاک را
دنبال آب حیات دویدند
سرانجام
انسان به بیشه های نگرانی کوچید
ودر پی آن میل
جوالهای زر را
با خود به گور برد تا امروز
وما امروز
چه روزهای خوشی داریم
ومیل مبتذلی که مدام ما را
به جانب بی خودی و فراموشی می برد.
***
یک روز وقتی
از زیر سایه های ملایم خوشبختی
پرسه زنان
به خانه بر می گشتم
از زیر سایه های مرتب مصنوعی
مردان آرشیتکت را دیدم
در صف کراوات
چرت می زدند
ماندن چقدر حقارت آور است
وقتی که عزم تو ماندن باشد
حتی روز
پنجره ها به سمت تاریکی
باز می شوند
اگر بتوانی موقع رسیدن را درک کنی
برای رفتن همیشه فرصت هست
این دریچه را باز کن
چه همهمه ای می آید
گویا مرغ و متکا توزیع می کنند
اینها که در صف ایستاده اند
به خوردن و خوابیدن معتادند
وقتی بهانه ای
برای بودن نداشته باشی
در صف ایستادن
خود بهانه می شود
و برای زدودن خستگی بعد از صف
ورق زدن
یک کلکسیون تمبر
چقدر به نظرت جالب می آید
امروز در روزنامه خواندم
ته سیگار های چرچیل را
به قیمت گزافی فروختند
آه خدایا
آدم برای سقوط
چه شتابی دارد!دیروز در باغ وحش
شاپانزه ای دیدم
که به نظریه داروین
فکر می کرد.
چگونه می توان
با این تفاوت
بی تفاوت ماند؟
**
وقتی که در حواشی خاطره هایت قدم می زنی
چه زود خسته می شوی
من شبهای بسیاری را
در معرض ملامت وجدان بودم
**
من از حضور این همه بی خودی در خانه ام
متنفرم
ای دل برخیز تا برای رفتن فکری بکنیم
**
این کاروان چه موءذن خوش صدایی دارد
به همراهم گفتم
ما با کدام کاروان
به مقصد می رسیم گفت:
کاروانی که از مذهب باطل تسلسل پیروی نمی کند
وبه نیت برنگشتن می رود.
**
وقتی به راه می آیی
با هر گامی که بر می داری
آفتاب را بزرگتر می بینی
این کاروان به زیارت آفتاب می رود
نگاه کن
این مرد چه پیشانی بلندی دارد
تو تا کنون چهره ای دیده ای
که این همه منور باشد؟...
اینجا گردش آفتاب خیلی طولانی است...
گوش کن
باز هم صدای همهمه می آید
همهمه ای عظیم
وقتی که از حرص حقیر داشتن دل می کنی
همهمهء عشق را می شنوی
اینان که در پای بیستون به صف ایستاده اند
راهیان عشقند
ومنتظرند کسی بیاید و تیشه ها را تقسیم کند
**
وقتی که از هوای گرفتهء بود
به سمت جبهه می آیی
تمام تو در معیت آفتاب است
زیر کسای متبرک توحید
**
با دلم گفتم:هیچکس بی آنکه سعی کند
به زیارت آفتاب نخواهد رفت
همراهم گفت:سال گذشته یادت هست
چه روزهای خوشی داشتیم!
امروز اما نگاه کن
چه اضطراب قشنگی ما را در بر گرفته است
این کاروان چه موءذن خوش صدایی دارد

هیچ نظری موجود نیست: