۱۳۸۹ مهر ۷, چهارشنبه

شمع می سوزم برایت یا امیرالمومنین


زمانی عرفی شیرازی در وصف حضرت علی(ع) شعر زیر را سروداین بارگاه کیست که گویند بی هراس / کای اوج عرش سطح حضیض ترا مماس
او آنرا در بارگاه امیرالمومنین می خواند و می گفت: من صلهء خود را از امام می گیرم ولی خبری نمی شد!
تا آنکه روزی عرفی در یکی از صحن های حرم امام نشسته بود تا دید درویش روستایی با شمعی در دست آمد و شعر زیر را خطاب به امام می خواند واز امام طلب صله می کند:
شمع می سوزم برایت یا امیرالمومنین / قد این گلدسته هایت یا امیرالمومنین
عرفی دید شعرش تمام نشده،یک کیسه طلا از بالای سقف رها شد و افتاد توی دامن روستائی و خادمان به او گفتند صله ات را بردار و سریع برو!
عرفی که این منظره را تماشا می کرد به طرف ضریح نگاهی کرد و گفت:یا امیرالمومنین،تو سید اولیاء هستی،تو امام پرهیزکاران هستی،معصوم از همه خطاها هستی،پدر ائمه هستی،داماد و پسرعمو و برادر پیامبر خدا هستی و...
ولی شعر شناس نیستی!

هیچ نظری موجود نیست: