۱۳۸۹ مهر ۱, پنجشنبه

دلا با این همه نیرنگ وافسون

چند سال قبل بود که بهمراه برخی از دوستان شاعر و نویسنده وارد قدیمی ترین شهر ایران، همدان-هگمتانه-شدیم.
در روز آخر بهمراه گروه به سمت" گنج نامه "که در دامنه کوه الوند قرار داشت رفتیم.کتبه های سنگی که از دوران شاهان هخامنشی بر فراز کوه قرار گرفته اند،غرور ملی ات را برمی انگیزاند!
در مسیر رودی که از آبشار الوند سرچشمه می گرفت نشستیم و هر یک از دوستان مطلبی را بیان نمود.استاد پویا این شعر فریدون مشیری را خواند:
درون آینه ها وزپی چه می گردی؛
بیا زسنگ بپرسیم.
که از حکایت فرجام،چه می داند؛
بیا زسنگ بپرسیم،زان که غیر از سنگ
کسی حکایت فرجام،نمی داند..
نوبت من که شد گفتم:استاد سنگتراش میکلانژ به او نصیحت می کند : "...زیبائی،عشق را بوجود نمی آورد بلکه عشق است که زیبائی را می آفریند.با سنگ دوستانه کار کن؛اشکال طبیعی او را در درونش کشف کن؛هرگز با سنگ نامهربان مباش. هر سنگی ذات مخصوص خود را دارد که باید با دقت با آن رفتار کرد وگرنه از هم می پاشد."
و پوپک نیک طلب نفر بعدی بود که این شعر را خواند:
چه دل تنگی ، چه دل تنگی چه دل تنگ
همه سنگی همه سنگی همه سنگ
دلا با این همه نیرنگ وافسون
چه بی رنگی ،چه بی رنگی ،چه بی رنگ

هیچ نظری موجود نیست: