۱۳۹۱ آبان ۶, شنبه

درین سرای همه درد بود و رنج و عذاب

مرحوم جبیب یغمایی استاد همه ما نه تنها هر سال،بلکه وسط سال هم تکرار می کرد که از ماه آینده مجله را منتشر نخواهد کرد و واقعا" هم صادق بود.زیرا خستگی ،گرانی،زحمت و فشار سانسور او را کلافه می کرد.اما فردا به زحمت خود را به چاپخانه می رساند و استمداد و تقاضا می کرد که این شماره را نیز چاپ کنند و از شماره بعد تعطیلش می کنم!


او ظهرها تک و تنها توی دفتر مجله مشغول غلطگیری می شد و شخصا" مقداری کشک توی تغار می ریخت و با دست کشک ها را می مالید و با کمی روغن سرخ می کرد و کله جوشی درست می کرد و نان خشکه ای که از خور برایش می فرستادند را در آن خرد می کرد و می خورد و می گفت:

منم منم که به پیری گرفته ام سر خویش / زقوم و خویش نبینم کسی برابر خویش

لباس شویم و جارو کنم،غذا بپزم / به کنج خانه ام آقای خویش و نوکر خویش

پسر مراست،ولی او غلام خانم خود/ چنانکه دختری،او هم کنیز شوهر خویش

نه میل آن که بگویم ز نامهء یغما / نه پای آنکه بپویم به سوی دفتر خویش

چو کور گشته ام،از فیض خواندنم محروم / مگر مرور کنم آنچه دارم از بر خویش

مراست حاضری از نان خشک و کشک وپیاز / بخوانم ار یکی از دوستان به محضر خویش

درین سرای همه درد بود و رنج و عذاب / امیدوار نی ام از سرای دیگر خویش

اگر که معنی اسلام و... این است / نه از خدای که...از پیمبر خویش

مراست خاک کویران خور مصدر وباز / سعادتی است اگر در شوم به مصدر خویش

....

باستانی پاریزی/بازیگران کاخ سبز/ص114و115

هیچ نظری موجود نیست: