۱۳۹۱ مهر ۱۷, دوشنبه

آنکه در راه طلب خسته نگردد هرگز

در کنار دجله عرب گرسنه ای به نانوا گفت:چند می گیری مرا از نان سیر کنی؟

نانوا گفت:یک دینار.مرد شروع کرد به خوردن.هر چه نان از تنور در می آمد.آن عرب نان را در آب می زد و می خورد.یک دفعه نانوا گفت:تو کی سیر می شوی؟جواب داد:تا این آب می رود،ما از این نان می خوریم.

استاد باستانی پاریزی در ادامه می افزایند:تا جهل آدمیزاد هست نان معلم توی"کلیکو روغن"(کوزهء روعن) است.همانطور که ویکتور هوگو در خصوص استمرار چاپ بینوایان می گوید:تا فقر در جهان است،خواننده برای این کتاب هست.معلمان در دنیای ظلوم و جهول ،چاه را پای دریا کنده اند!

کار معلم به راه انداختن دستگاه ماشینی است که از مرحله صفر کیلومتر باید در شاهراه زندگی به راه افتاد وباید از خط هم خارج نشود:
آنکه در راه طلب خسته نگردد هرگز
پای پر آبلهء بادیه پیمای من است

.....

باستانی پاریزی/بازیگران کاخ سبز/ص48 تا50

هیچ نظری موجود نیست: