۱۳۹۱ آبان ۴, پنجشنبه

شب تار از کلاه و جامه مپرس

شوریده شیرازی در اواخر سلطنت ناصرالدین شاه با رکن الدوله،برادر شاه،حاکم فارس درافتاد. چون مقرری شاعر را قطع نمود،او قصیده ای در هجو ش سرود. اما والی شهر خواست او را تنبیه بدنی کند که توسط برخی خیرخواهان شبانه عازم تهران شد. در پایتخت مورد دلجویی وپذیرایی صدراعظم قرار گرفت.


شوریده بخاطر مرض آبله در کودکی بینایی اش را ازدست داده بود.پس همیشه با الاغ و نوکرش حرکت می کرد.روزی به قصد خانه صدر اعظم وارد بازار شد و چون صدای قاطرچی های شاه را شنید خود را به گوشه ای رساند تا آنها عبور کنند.ولی وقتی عبور کردند کلاه نوکرش را هم با خود بردند.وقتی به مجلس صدراعظم وارد شد ،قطعه زیر را خواند:

بالله ای صدر فر خجستهء راد / خواجگی کن که بندگان مردند

خیل قاطرچیان شاهی دزد / که به صد گونه لعن در خوردند

چون براستر جهند پنداری / رستم زال و بیژن گردند

چون صراحی به هر کجا پسری / یله کردند و حلقش افشردند

شب تار از کلاه و جامه مپرس / که چه بردند یا چه آوردند

روز روشن میانهء بازار / کله نوکر مرا بردند

.....

اطلاعات/ضمیمه فرهنگی/شماره 25439_3/8/91_ص4

هیچ نظری موجود نیست: