۱۳۹۱ مهر ۱۳, پنجشنبه

نان به یک نرخ نمی ماند در این بازار

یکی،دوسال است که یارانه ها برداشته شده است.هربار که به نانوایی می رویم ، یا با افزایش قیمت یا کوچکتر شدن نان ها مواجه می شویم.امروز خانم مسنی را دیدم که پولش  به اندازه قیمت نان نبود،وقتی منظره مشاجره خانم با نانوا را دیدم ،یاد شعر سیاوش کسرایی افتادم که:


نان به یک نرخ نمی ماند در این بازار،

آدمی نیز به یک ارج و بها:

در جوانی،پدرم،

سنگک یکمن یکشاهی بر خوانش بود.

وچه شبها که بشوق

پاسداری می داد

بر در مجلس شورا تا صبح،

تا که مشروطه نیفتد بکف استبداد.

وسرانجام،زخونی که روان شد برخاک،

ساقهء سبز پر رنگین داد.

پدرم یک تن از جوخه ی آزادی بود.

آفرین بود بسی بر پدرم.

پس یکچند از آن دوره ی پر شور و خروش،

مزد پیروزیها را،پدرم

پهن می کرد به حوضخانه بساطی رنگین،

گوش می داد به آواز قمر،

وبه تار درویش،

وبه نقل و سخن یک دو سه تا از احباب ،

و،گوارای وجود،

گلوئی تر می کرد.

وچنین شد که گل تنهای آزادی،

گل نو ریشه ی بی حرمت و پاس،

توی گلدان بلورین بسر رف خشکید.

کم کمک دور شد از ره پدرم.

پدرم یکتن از جمله ی بیراهان شد.

شرم بادا،نفرین!

پیر مرد اینک با پائی سست،

وبدستی لرزان،

می خرد سنگک را شخصا" هر یکدانه چار ریال.

نان به یک نرخ نمی ماند در این بازار،

آدمی نیز به یک ارج و بها.

و نمی گردد تنها این بسیار فنون چرخ فلک می گردد.

دوست می گردد دشمن با تو،

وز نیازی دشمن،

کینه بگذاشته،می گردد دوست.

دانه بسیار بود پنهان در سینه ی خاک،

باغبان باید،تا باغ برآید پر گل.

کیست کدبانوی این خانه،که هر روز از نو

بحساب عمل خوب و بد ما برسد؟

گل سر ما بزند،یا سر ما بزند برگل دار؟

.....

سیاوش کسرایی/پیام نوین/شماره 6/آذر 1345/ص19

هیچ نظری موجود نیست: