۱۳۸۹ مهر ۱۹, دوشنبه

هر آنچه می رسد از جانب خدا نیکوست

روزی مادرم به دیدنم آمد وگفت:پدرت در بستر بیماری و پیری دلش برایت تنگ شده است و شعر زیر را برایت سروده است:
به موسم گل و فصل بهار با یاری / به عیش و نوش بپرداز،به زهر کاری
اگر زحال پدر بازپرسی ای فرزند / رسید پیری و بیماری و دل آزاری
چنان به رنج و غم و درد مبتلا هستم / که شرح آن نتوانم به هیچ گفتاری
که چشم،دیگر از دیدن و شنیدن،گوش / خیال خام بود به که در نظر آری
طبیعت آنچه که دادست،باز بستاند / که این مرام زمان و طبیعت است،آری
دگر امید به این روزگار افسونگر / نباشدم،مگر از رحمت جهانداری
چه سعی ها که نمدم در اعتلاء کتاب / چه شام ها گذراندم به رنج و بیداری
توئی که چهرهء شاداب نو جوان منی / سخن شناس و سخن سنج و نیک کرداری
کتاب و علم و ادب را دمی مبر از یاد / که این ودیعه تو از جانب پدر داری
ز رحمت ازلی هیچگه مشو مایوس / شفاعت از نبی و آل او بجو باری
مرحوم بیژن ترقی در ادامه خاطره از پدرش می نویسد:اشک در چشمانم حلقه زد و بیاد آنهمه تلاش و کوشش مداوم او در زمینه تعالی فرهنگ افتادم.و همان لحظه پاسخ پدرم را که بخاطر من شعر گفته بود را چنین پاسخ دادم:
رسید،جان پدر دور خرمی آری / ولی چه سود که تو رنج جانگزا داری
ترا چه غصه،که موی سیاه گشت سپید / که پر شکوفه و برگ است بوستان،باری
خدای،چشم دلت را چو گل کند روشن / تو ای عزیز که دل جانب خدا داری
هر آنچه می رسد از جانب خدا نیکوست / اگر چه رنج ودل آزاری است و بیماری
که تکیه گاه خدا می شود دل آن روزی / که روی کرده به بیماری و به غمخواری
بسی بهار دگر در پی است و عمر دگر / به شرط آن که زغم خویش را نیازاری
امید و آرزویم هست تا به آخر عمر / چو گل به شادی و با خرمی به سر آری

هیچ نظری موجود نیست: