۱۳۸۹ مهر ۲۷, سه‌شنبه

از بد اندیشان نیندیشم که یار من توئی

چند روزی می شد که مرحوم داود پیرنیا از برنامه گلها استعفا داده بود و من و رهی معیری در جلوی اطاق گلها بهم برخوردیم . استاد رهی با چهره خندان به استقبالم آمد و تعارف کرد که چند دقیقه ای باهم در اطاق کوچک گلها بنشینیم.
استادبیژن ترقی در ادامه خاطره شان می نویسد:
ناگهان یکی از شاعران مغرور و کم مایه به ما نزدیک شد و به این گمان که ما کمین کرده ایم تا گلها را غارت کنیم .او با ناراحتی و لحنی زننده و بدون سلام و علیک ،هر دو نفرمان را به راهزنان تشبیه کرد که در انتظار تقسیم غنایم نشسته ایم.
رهی که مرا متاثر دید گفت:از این مبحث بگذریم،بیا برایت دو خط شعری که تازه سروده ام را بخوانم:
از بد اندیشان نیندیشم که یار من توئی / فارغم از دشمنان تا دوستدار من توئی
با تولای تو از دشمن نیندیشد رهی / بندهء من شد فلک،تا غمگسار من توئی

هیچ نظری موجود نیست: