۱۳۸۹ مهر ۲۸, چهارشنبه

اگر نبود مرا اشک،بی گمان می سوخت

پس از آنکه با مرحوم اخوان ثالث تصمیم گرفتیم که بجای خرداد در شهریور ماه امتحان بدهیم،اطاقی در یکی از خانه های پشت خیابان جم اجاره کردیم.
یک روز دوستم نحوی آمد وگفت: آقای زوار معلم انشاء کارت دارد.فوری خودم را به مدرسه رساندم واو کلی نصیحت و پند و اندرز داد و سرانجام گفت: بهتر است بروی تهران ودر کلاسهای درس تابستان آنجا درسهایت را بخوانی و برای امتحان به مشهد بیایی.
آقای محمد قهرمان در ادامه می نویسند:
با حالتی گریان دوستانم را وداع کردم و این بیت کلیله ودمنه در ذهنم جاری بود:
لولا الدموع و فیضهن لا حرقت / ارض الوداع حراره الاکباد
(اگر نبود مرا اشک،بی گمان می سوخت / زمین به روز وداع از حرارت جگرم)

هیچ نظری موجود نیست: