۱۳۸۹ آبان ۱۳, پنجشنبه

والله که شهر بی تو مرا حبس می شود

دوست خوبم ،دکتر ایوبی که در دانشگاه امام صادق(ع) از همقطارانمان بود.در ضمیمهء فرهنگی دوازدهم آبان ماه امسال مطلبی در خصوص احیای مقبره شمس تبریزی در خوی و برگزاری جشنواره شمس در اواسط آبانماه سال 86 را قلمی فرموده اند.زحمات فرهنگی ایشان ماجور درگاه رب العالمین باد.اما نمی دانم چرا پس از خواندن مطلب ایشان،دیدم که روح،معنویت وعشق که مهمترین پیام شمس بود در مقاله وجود ندارد و بیاد برخی از دوستان افتادم که در کنج ... و یا در قربت اسیر شده اند. تفالی به دیوان شمس زدم و شعر زیر آمد:
بنمای رخ که باغ و گلستانم آرزوست / بگشای لب که قند فراوانم آرزوست
ای
آفتاب رخ بنما از نقاب ابر / کان چهره مشعشع تابانم آرزوست
بشنیدم از هوای تو آواز طبل باز / باز آمدم که ساعد سلطانم آرزوست
گفتی ز ناز بیش مرنجان مرا برو / آن گفتنت که بیش مرنجانم آرزوست
وان لب گزیدنت که برو شه بخانه هست / وان ناز کبر و تندی دربانم آرزوست
این نان وآب چرخ چو سیلیست بیوفا / من ماهی و نهنگم و عمانم آرزوست
یعقوب وار وا اسفا همی زنم / دیدار خوب یوسف کنعانم آرزوست
والله که شهر بی تو مرا حبس می شود / آوارگی بکوه بیابانم آرزوست
زین همرهان سست عناصر دلم گرفت / شیر خدا و رستم دستانم آرزوست
دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر / کز دیو ودد ملولم و انسانم آرزوست
گفتند یافت می نشود جسته ایم ما / گفت آنکه یافت می نشود آنم آرزوست

هیچ نظری موجود نیست: