۱۳۸۹ آذر ۵, جمعه

نشنوی شیون افتادن مهتاب در آب

روزی غزل معروف نوذر پورنگ را در مجلهء سخن خواندم که:
شبی زشیون جامی شکسته،دانستم / به خاکپای تو آسان نمی توان افتاد
گل حدیث گریبانت از لبم چو شکفت / پیاله را ز هوس آب در دهان افتاد
درود باد به رندی که چون پیاله گرفت / نخست یاد حریفان خسته جان افتاد
بسیار مشتاق شدم که بار دیگر او را ببینم ،متوجه شدم که به ایران مراجعت کرده و در خانه مادرش سکونت دارد.
مرحوم بیژن ترقی در ادامه خاطراتش از پورنگ می نویسد:به آهستگی شمه ای از گذشته اش را برایم نقل کرد و از او خواستم شعری برایم بخواند.و استاد غزل"پیر ما" را در حال و هوای غربت سروده بود را خواند:
می گذشت از سر بازار سحر خیزان دوش / پیر خورشید گران،شب شکن آینه پوش
من ز هنگامهء قامت چه بگویم؟می برد / پیر ما مژدهء صد صبح قیامت بر دوش
گفتم ای معنی جان طرف طراز سخنت / باز کن گوشهء حرفی به من راز نیوش
نفسی خرج صفا کرد و تراوید چو نور / عرق آیهء گل از سخن عطر فروش
پدرت راتبهء صبح نخستین می خورد / ای پسر دلق میان ازرق زرکش تو مپوش
دیده را قاعدهء فهم طبیعت آموز / خواهی ار فهم کنی معنی پیغام سروش
نشنوی شیون افتادن مهتاب در آب
تا چو یاس از در و دیوار نیاویزی گوش

هیچ نظری موجود نیست: