۱۳۸۹ آذر ۶, شنبه

شاید آزادی در کوچه خاطره ها در بکوبد

اواسط دههء شصت بود که وارد دانشگاه شدم.هنوز حال و هوای "حاجی "فیلم عروسی خوبان مخملباف را داشتیم و هنوز اکثریت عالمان علم جامعه شناسی فراز و فرودهای انقلاب بهمن 57 را با دقت مطالعه و با حیرت می نگریستند.
اساتیدمان با احتیاط سخن می گفتند و برخی بخاطر کلمات نه چندان تند سیاسی شان مورد بازخواست دانشجویان قرار می گرفتند.اگر چه اکثریت دانشجویان کد ما علم سیاست می خواندند ولی تک و توک در میانشان به مسائل سیاسی داخلی و دعواهای مجلس و دولت و... دغدغه ای نشان می دادند.تقریبا" همگی شان درصدد قبولی در امتحانات میان ترم و آخر ترم بودند.
اما من که با دغدغه تفکرات شهیدین انقلاب –مطهری و شریعتی_آغاز کرده بودم نمی توانستم بی تفاوت باشم. همان سال اول بود که برای مراسم روز دانشجو به دانشکده فنی دانشگاه تهران رفتم و با چه شور و هیجانی سخنان مرحوم فخرالدین حجازی ،آقای اصغرزاده و دیگران را می شنیدم.
اما امسال که سعی کردم اخبار روز دانشجو را رصد کنم ، صدای خسته و دلشکسته دانشجویانی را لمس می کردم که هوای شعر پوپک نیک طلب را می داد:
در تراوش
آخرین باران پاییزی
تورا می یابم
تو را
ای آشنای روزهای رفته از یاد
به لانه ی خفتگان
سیل باید برد
وآوازهای شبانه را
تکرار باید کرد
شاید راهی
برای آغازها باز شود
شاید رازی
برای دل ها آواز شود
شایددرتبسم آیینه ها
اعجاز شود
شاید
شاید
شاید
آزادی
در کوچه ی خاطره ها
در کوبد.

هیچ نظری موجود نیست: