۱۳۸۹ آذر ۴, پنجشنبه

ز دشمن کسی چشم خویشی ندارد

پس از کودتای 28 مرداد به آبادان رفتم .آن سال خیلی ملخ از شمال افریقا راه افتاده و به مناطق جنوب غربی ایران حمله کرده بود.صبح ها که از آبادان به خرمشهر می رفتم در بیابان های وسط راه تعداد زیادی از مردم ملخ ها را جمع می کردند و بعد آنها را می فروختند.وبه قول سعدی؛"ملخ بوستان خورد و مردم ملخ"!
استاد دکتر محمد علی موحد در ادامه خاطرات آن سالها می نویسند:
روزی قرار بود که شاه بهمراه همسرش ثریا به آبادان یباید، روزنامه شرکت از من خواست که چیزی بنویسم.من قصیدهء زیر را که حسب حال مردم آبادان بود راسرودم:
سخن کز غرض ها مبرا نباشد / پسندیدهء مرد دانا نباشد
و گر لب به ناحق گشاید سخنور / زبانش همان به که گویا نباشد
و گر پیش شاهان بپوشند حق را / گنه زین فزون تر به دنیا نباشد
**
شها اندرین ریگزاران که بینی / که نه انتها و نه مبدا نباشد
کسانند کز فقر و بیچارگی شان / قبا بر تن و کفش بر پا نباشد
کسانند اینجا که اسمی از ایشان / به فهرست القاب و اسما نباشد
وزیری از ایشان به دیوان نیاید / وکیلی از ایشان به شورا نباشد
کسانند اینجا که دائم غذاشان / به جز نان خالی و خرما نباشد
خدا را که این مایه سد رمق هم / به بی دست و پایان مهیا نباشد
زگهواره تا گور در سر کسی را / به جز فکر نان هیچ سودا نباشد
همی مادران را به بالین کودک / به جز گریه راه تسلا نباشد
همی کودکان را به دامان مادر / جز آه و فغان هیچ آوا نباشد
درین خطه ای شاه جایی نیابی / که داغی ز بیگانه بر جا نباشد
ستم های بیگانه گر بشمارم / دل شاه را تاب اصغا نباشد
بیان را چه حاجت که امری عیان را / نیازی به صغرا و کبرا نباشد
**
شها نیک دانم که با شهریاران / سخن گفتن این گونه شایا نباشد
سخن ساده گویم که در دهرم از کس / تقاضا نباشد،تمنا نباشد
وگر من ز آداب دانان نباشم / ادب دان بسی هست،پروا نباشد
خلوصی که در گفته بنده یابی / بدان گفته ها هیچ پیدا نباشد
چو محجوب ملت شوی خود چه حاجت / که مداح باشد کسی یا نباشد
اگر در دل مردمان جای گیری / کسی را گزند تو یارا نباشد
**
شها درد ما را کسی نیک داند / که بیگانه از ملت نباشد
کسی را که در پا نرفته ست خاری / به افتاده از پا محابا نباشد
ز دشمن کسی چشم خویشی ندارد / که جز زهر در کام افعا نباشد
و گر گرگ بر گله تازد همانا / که تقصیر با گرگ تنها نباشد

هیچ نظری موجود نیست: