۱۳۸۹ آبان ۲۴, دوشنبه

به شهر یار بگو شهریار می آید



زمانی که مرحوم شهریار در خیابان ژاله تهران ساکن بودند به اتفاق دوستم حیدر رقابی به دیدارش می رفتیم.وقتی از پله های منزلش بالا می رفتیم وارد اتاقی می شدیم که اثاثش شامل ؛یک بخاری مستعمل،یک کتری وقوری،یک قالی مندرس،چند جلد کتاب های درهم و برهم و کت و شلواری که به حال نزار بر روی چوب رختی آویزان بود.او بر روی پوست تختی می نشست و گاه دستی به سه تار می زد و غزلی که سروده بود را با صدائی بغض آلود و پر احساس می خواند.
مرحوم بیژن ترقی در ادامه خاطره خود از آن سالها می نویسند:
سرانجام شهریار به تبریز رفت و من شروع به همکاری با رادیو کردم.یک روز برای پدرم نامه ای نوشته بود که؛"چند روزی است که عماد خراسانی به تبریز آمده و یک روز که در منزل ما بود،یکی از برنامه گلها پخش شد و از عماد پرسیدم که این بیژن ترقی کیست؟عماد گفت:او پسر محمد علی ترقی مدیر کتابخانه خیام است. گفتم:ای داد بیداد،این پسر خود من است!"سپس ادامه داده بود:"آن شب به قدری به هیجان آمدم که برخاستم سه تار را پس از چند سال برداشتم و با عماد شب خوشی را به یاد تو و پسرت گذراندیم."
استاد ترقی می نویسند؛وقتی شنیدم که استاد شهریار به تهران می آید غزل زیر را برای استاد سرودم که:
به شهر یار بگو شهریار می آید / دوباره بخت،تو را در کنار می آید
بگو که عرصهء شعر و ادب بپردازند / که از سواد دل آن شهسوار می آید
بگو به زهرهء چنگی،به پرده پنهان شو / که شهریار غزل با سه تار می آید
دوباره نادره نقاش چیره دست زمان / ز شهر خویش به صد شاهکار می آید
خبر دهید به گلزار "بهجت آبادش" / که بلبلت به سر شاخسار می آید
به شب ز روزن زندانیان،ثریا را / بگو که شاهد شب زنده دار می آید
مگر نسیم گلی،یا شمیم نوروزی / که از قدوم تو بوی بهار می آید
به انتظار تو بگذشت سال ها،دیگر / مرو که جان به لب از انتظار می آید
نوید باد به افسردگان عشق که باز / به غمگساری ما شهریار می آید
زبان شعر تو از بارگاه الهام است / که خود ز جانب پرورگار می آید
به پیشواز تو گر گوهری نیفشاندیم / به عذر،دیدهء ما اشکبار می آید

هیچ نظری موجود نیست: