۱۳۸۹ دی ۴, شنبه

جدال و کینه توزی کار ما نیست

رهی معیری در سال 1319 پس از چند سال معافی گرفتن از اداره نظام وظیفه سرانجام تصمیم گرفت به خدمت سربازی برود.در شب جمعه ای که مضادف با اول دی ماه آن سال بود به مرخصی آمد و خیلی اظهار ناراحتی و غربت در پادگان کرد و شعر زیر را که سروده بود را برای خانواده و دوستانش خواند و درخواست کرد محرمانه بماند تا بدست رژیم پهلوی نیافتد:
کیم من؟دردمندی ناتوانی / اسیری،خسته ای،افسرده جانی
نوا خان بلبلی از باغ مهجور / همایون طایری با زاغ محشور
به قید اندر ز کید مهر و ماهم / چو زر در سنگ و چون یوسف به چاهم
نظامی لیک از جان دشمن حرب / سپاهی لیک عاری از فن حرب
مخوان رزم آور و جنگ آزمایم / که مردی شاعر و اهل صفایم
به صورت گرچه می باشم سپاهی / زنم در ملک معنی کوی شاهی
سپهر فضل را تابنده ماهم / ولی افتاده تر از خاک راهم
چو آبم نرم خوی و شادی انگیز / ندانم سرکشی چون آتش تیز
نه جفت قهر و کین چون نیش خارم / که چون گل سینه یی بی کینه دارم
دل از شغل جهانم بر کنار است / که یارم شعر نغز و شعر یار است
روم تابی کنم بر دیو غم گم / به دیوان روی از این دیوانه مردم
مرا خوان نظم شیرین نظامی / گریزان از نظام تلخکامی
مرا گوی از مسلسل طرهء یار / رهی را با مسلسل کی بود کار
زآهن نیزه و پیکان چه سازم / که از مژگان خوبان نیزه سازم
کمان گیرم ولی از ابروی دوست / زره سازم ولی از گیسوی دوست
به تیغ و تیر اگر گیرد جهان کس / زبان و کلک تیغ و تیر من بس
گرفتم کز هنر در عرصهء جنگ / نمودم عرصه بر رزم آوران تنگ
چه حاصل کز خدنگ چشم مستی / فتد بر لشگر جانم شکستی
گلی چون افکند تیر نظر را / چو نیلوفر در اندازم سپر را
چو خورشید ار شود تیغم جهانگیر / به خاک اندازم ماهی به یک تیر
توان از ناوک تیر افکنان رست / ولی از تیر مژگان چون توان رست
بسا مردا که عاجز ماند شیرش / ولی کرد آهوی چشمی اسیرش
کمند مهر چون پیچد به گردن / چنان رستم به چاه افتد که بیژن
غرض کاندر جهان مهر و یاری / رهی پوید طریق خاکساری
مدار کار ما جز بر صفا نیست / جدال و کینه توزی کار ما نیست

هیچ نظری موجود نیست: