۱۳۸۹ آذر ۲۳, سه‌شنبه

عشقی به شایستگی باران!

در تاسوعای حسینی امسال،در محفل شاعران و نویسندگان نوجوان حاضر شده ام،هر یک از دوستان و بزرگان مجلس شعر یا مطلبی را می خوانند.موقعی که شعر زیر خوانده شد؛ بیاد چند هفته پیش افتادم که سیامک عزیز کارت دعوتی برای اختتامیه مراسمی در سالن حجاب آورده بود.با خانواده شرکت کردیم.
در میان جمع شاعران و نویسندگان حاضر،نگاهم به استاد محمود حکیمی افتاد که با همسرشان آمده بودند.نوشته های صمیمی و دوست داشتنی که در نوجوانی و بعدها در زندگی ،نور هدایت نسل ما شد. چقدر با کمک تحلیل های تاریخی اش با دیگران بحث های سیاسی کردم و با استمداد از کتاب های متنوع و جذابش،چاشنی مناسبی برای کتاب های درسی پیدا کردم و به دانش آموزان کلاس هایم یاد دادم و حالا او را پس از سالها همچون سروی کهنسال می دیدم که مصداق شعر پوپک نیک طلب بود:
دیری است
زمانه ی سرگردان
سخن به درشتی می گوید
خشم را دیگرالتیامی نیست
من
بیگانه تر از خود
به جدال زیستن
می اندیشم
و در خلوتی خاموش
با پای آبله
می دوم
بی تاب
از ترس
تکرار ابلهانه ی این
درد ناگزیر
امادر کوره راه
محکومیت خویش
بی فاصله
می ایستم
ودر تصویر نگاه اندوه
در رخسار عشق
می پیچم
من
به انتظار نخواهم نشست
تقدیر
به بدرقه ی ناتوانی ام
نزدیک می شود
و در روزهای درد
با حماسه دیگر
غزلی خواهد سرود
به زلالی رود
آن روزبا عشقی
به شایستگی باران
زندگی خواهم کرد

هیچ نظری موجود نیست: