در کنار مسجد کوفه خرابه های دار الامارهء کوفه هنوز باقی است.در همین جا حضرت امیر(ع) فرمان می راند.در این جا بود که عبیدالله بن زیاد فرمان قتل مسلم را داد و بعد سر حضرت حسین (ع)را در محرم 61 هجری در برابر او قرار دادند.در 64 هجری مختار ثقفی به کمک مردم کوفه انقلاب کرد و بیست هزار تن ایرانی با او همراهی کردند و توانستند 48 هزار نفر را بکشند.فرمان های مختار هم در همین مکان صادر می شد.سه سال بعد مصعب بن زبیر از مکه به کوفه آمد و مختار را مغلوب ساخت و در سال 67ه بر تخت دار الاماره تکیه زد و پنج سال بعد عبدالملک بن مروان در سال 72ه بر مصعب غلبه کرد.
دکتر باستانی پاریزی می نویسند:وقتی عبدالملک بر تخت کوفه تکیه زده بود،سر مصعب را بر سپر در برابرش نهادند.پیر مردی آمد و شعری به عربی خواند که عبرت اموز عبدالملک شد و شاعر ایرانی بنام صادق تفرشی آنرا چنین ترجمه نموده است:
نادره پیری ز عرب هوشمند / گفت به عبدالملک از روی پند
زیر همین قبه و این بارگاه / روی همین مسند و این دستگاه
بر سپری چون سپر آسمان /تازه سری بود و از آن خون چکان
سر که هزارش سر و افسر فدا / صاحت دستار رسول خدا
دیدم و دیدم که ز ابن زیاد/ دید و چها دید؟که چشمم مباد!
کار به مختار چو چندی فتاد / دستخوشش شد سر ابن زیاد
از پس چندی سر آن خیره سر/بد بر مختار به روی سپر
باز چو مصعب سر و سردار شد/ دستخوش او سر مختار شد
و این سر مصعب بود ای نامدار/ تا چه کند با سر تو روزگار؟
حیف که یک دیدهء بیدار نیست / هیچ کس از کار خبردار نیست
نه فلک از گردش خود سیر شد/ نه خم این طاق سرازیر شد
مات همینم که درین بند و بست / این چه طلسمی است که نتوان شکست
پس از اشعار پیرمرد،عبدالملک دستور داد که ایوان کاخ را خراب نموده و محل حکومت را بجای دیگری منتقل کردند.
....
ازپاریز تا پاریس/باستانی پاریزی/ص50و51
دکتر باستانی پاریزی می نویسند:وقتی عبدالملک بر تخت کوفه تکیه زده بود،سر مصعب را بر سپر در برابرش نهادند.پیر مردی آمد و شعری به عربی خواند که عبرت اموز عبدالملک شد و شاعر ایرانی بنام صادق تفرشی آنرا چنین ترجمه نموده است:
نادره پیری ز عرب هوشمند / گفت به عبدالملک از روی پند
زیر همین قبه و این بارگاه / روی همین مسند و این دستگاه
بر سپری چون سپر آسمان /تازه سری بود و از آن خون چکان
سر که هزارش سر و افسر فدا / صاحت دستار رسول خدا
دیدم و دیدم که ز ابن زیاد/ دید و چها دید؟که چشمم مباد!
کار به مختار چو چندی فتاد / دستخوشش شد سر ابن زیاد
از پس چندی سر آن خیره سر/بد بر مختار به روی سپر
باز چو مصعب سر و سردار شد/ دستخوش او سر مختار شد
و این سر مصعب بود ای نامدار/ تا چه کند با سر تو روزگار؟
حیف که یک دیدهء بیدار نیست / هیچ کس از کار خبردار نیست
نه فلک از گردش خود سیر شد/ نه خم این طاق سرازیر شد
مات همینم که درین بند و بست / این چه طلسمی است که نتوان شکست
پس از اشعار پیرمرد،عبدالملک دستور داد که ایوان کاخ را خراب نموده و محل حکومت را بجای دیگری منتقل کردند.
....
ازپاریز تا پاریس/باستانی پاریزی/ص50و51
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر