خرداد که می رسد نام و یاد خمینی (ره)سراسر جغرافیای تصوراتم را فرا می گیرد. ولی امسال مظلومیت مهندس سحابی و دخترش هاله نیز که یک سال از رفتنشان می گذرد را بیاد میا ورم و به پسرم از قران پژوهی و خداباوری در اندیشه مهندس می گویم.او که یک عمر بر اعتقادات خود ایستاد و با عزت و آزادگی سفر آخرتش را آغاز کرد.وقتی شب گذشته نامه(رنجنامه)دختر هاله را مطالعه می کردم ،یاد شعر "این شهر تو دیگر قشنگ نیست"پوپک نیک طلب افتادم که:
در شهر من هنوز
نشکفته یک شکوفه ی باران !
نقشی نبسته به دریا خیال تو
من آتشین شراره ی خاموشی
آمیخته به درد فراموشی
از مردمان خسته ی این شهرم
این شهر بی غرور
که هر رهگذر به خواب
بی گاه بی نگاه
از آن می کند عبور !
این شهر پر ستاره ی بی برگ
چون آرزوی کهنه ی من
روبه روی مرگ
ای نازنین بهار !
من روح خسته ی خاموشم
بنشسته ام یه خاک
چون شاخه های خشک بی طراوت تاک
در من شراب آمدنت نیست !
در من شراب آمدنت نیست !
ای نازنین بهار !
خورشید را به کف بگیر وبگو :
این شهر تو دیگر قشنگ نیست
در شهر تو جای درنگ نیست !
در شهر من هنوز
نشکفته یک شکوفه ی باران !
نقشی نبسته به دریا خیال تو
من آتشین شراره ی خاموشی
آمیخته به درد فراموشی
از مردمان خسته ی این شهرم
این شهر بی غرور
که هر رهگذر به خواب
بی گاه بی نگاه
از آن می کند عبور !
این شهر پر ستاره ی بی برگ
چون آرزوی کهنه ی من
روبه روی مرگ
ای نازنین بهار !
من روح خسته ی خاموشم
بنشسته ام یه خاک
چون شاخه های خشک بی طراوت تاک
در من شراب آمدنت نیست !
در من شراب آمدنت نیست !
ای نازنین بهار !
خورشید را به کف بگیر وبگو :
این شهر تو دیگر قشنگ نیست
در شهر تو جای درنگ نیست !
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر