۱۳۹۱ مرداد ۲۲, یکشنبه

مژده ای دل که مسیحا نفسی می آید

مرحوم دکتر محمد عاصم اوف در کنگره یونسکو در کشور قزاقستان تعریف می کرد:سالها قبل قرار شد در آسیای مرکزی دو جمهوری معتبر باشد؛ازبکستان و تاجیکستان.که در این تقسیم شهر بخارا و سمرقند را ترکان سمرقندی بردند و سر تاجیک ها بی کلاه ماند.عده ای از تاجیک اعتراض کردند .ماموران رژیم کمونیستی تصمیمات سختی گرفتند و تمامی کتابهای به زبان عربی و فارسی را از خانه ها جمع کردند تا خط سزلیک زودتر جانشین آن خطها شود.


یکی از اساتید تمامی کتاب های خود را داد و فقط دیوان حافظ را در جایی امن پنهان کرد.اما مخالفان و حسودان به ماموران گزارش دادند که فلانی هنوز کتاب خارجی می خواند.وقتی ماموران از او سوال کردند،استاد پاسخ داد:"این کتابی است مال حافظ شیراز و من همیشه با او راز و نیاز دارم."و در مقابل تهدید ماموران گفت:

حافظا،در کنج فقر و خلوت شب های تار /تا بود وردت دعا و درس قرآن غم مخور

مامور گفت:وقتی به سیبری رفتی به شیراز نامه بنویس تا حافظ از خلوت شب های تار نجاتت بدهد.و مامور دیگر گزارش داد که فلانی با یک خارجی به اسم حافظ در شهر شیراز مکاتبه دارد.

استاد را به شش سال کارهای سخت در سیبری تبعید کردند و کارهای سخت در آن هوای یخ زده او را به فکر خودکشی انداخت.اما آن شب غزل زیر او را از این کار بازداشت:

مژده ای دل که مسیحا نفسی می آید / که ز انفاس خوشش بوی کسی میآید

از غم هجر مکن ناله و فریاد که دوش/ زده ام فالی و فریاد رسی می آید

ز آتش وادی ایمن نه منم خرم وبس/ موسی این جا به امید قبسی می آید

وقتی به این بیت رسیدم دوای خودکشی را توی هیزم بخاری انداختم و تخت گرفتم خوابیدم.

تا آنکه مدتی بعد خروشچف در سازمان ملل کفشش را روی میز کوبید تا همه ساکت شوند و آنگاه کارهای استالین را زیر سوال برد.از جمله تبعیدی هایی که بخاطر محکومیت های مذهبی و فرهنگی به سیبری رفته بودند!

....

باستانی پاریزی/کجاوه ناهم لنگ/ص94



هیچ نظری موجود نیست: