۱۳۹۱ مرداد ۱۷, سه‌شنبه

ز کدام ره بیایم که به چشم تو درآیم

دیشب دوست دوران دههء اول انقلاب –سلیمانی -برایم پیامکی فرستاده بود که هنوز با خاطرات خوش آن دوران نفس می کشد وزندگی را سپری می کند.
امروز صبح جناب معاون اداره پروندهء فلانی را خواست.به او گفتم که آقای ا-س پرونده را برداشته است.باز مثل همیشه عصبانی و شروع به بد وبیراه گفتن به این و آن شد. گفت تو را هم به کارگزینی معرفی می کنم.از اتاقش خارج شدم و دیدم با چه خناسانی روبرو هستم و باید تحملشان نمود.وقتی به اتاقمان آمدم برای بچه ها پیامک شب قبل را تعریف کردم و حرفهای خوب سلیمانی در شب جمعه ای که دور هم جمع می شدیم و می گفت :بچه های الوات همیشه متحدتر از ما هستند ولی شیطان زودتر در ما رخنه می کند و رابطه مان را دستخوش جدایی قرار می دهد.آنها چقدر مستحکم پشت سر هم می ایستند.حالا می بینم چطور جناب (ع-ل) وآقای (ا-س)بخاطر فردی که نزدیک سی سال زندان برای مواد مخدر دارد،دعوا و درگیر هستند.حال من بیچاره:
ز کدام ره بیایم که به چشم تو درآیم
که به دور چشم مستت همه نیزهء سیاهست
............................
باستانی پاریزی/سنگ هفت قلم/ص456

هیچ نظری موجود نیست: