۱۳۹۱ مرداد ۲۴, سه‌شنبه

بخوان خدای را بخوان

به منزل استاد تجویدی رفته بودم.مدتی بود که در بستر بیماری افتاده بودند.تا مرا دیدتد از جایشان بلند شده و گفتند:چه خوب شدی آمدی ،دیشب بخاطر درد خوابم نمی برد.نیمه های شب بود که احساس کردم نواهائی از عالم بالا به من الهام می شود،برخاستم ویولون را برداشته و قطعاتی را که برایت می نوازم را یادداشت کردم.


استاد بیژن ترقی می نویسند:وقتی آهنگ زیبای استاد راشنیدم به او گفتم:آیا در آن نیمه های شب کسی هم بیدار بود که موسیقی شما را بشنود.استاد به فکر رفت و من ادامه دادم که شاید مرغ شباهنگ شنیده باشد.

و ترانه زیر را بر آهنگ جاودانه استاد سرودم:

بخوان خدای را بخوان /گره گشای را بخوان

مگر نوای مرغ حق ثمری بخشد / به ما صفای عالم دگری بخشد

برآور ای نشان حق ز دل آوائی / مگر که بر دعای ما اثری بخشد

چو من در این سکوت شب توئی ز شب نخفتگان

که حق عیان نمی شود به چشم خواب رفتگان

بخوان خدای را بخوان

گره گشای را بخوان

.....

بیژن ترقی/از پشت دیوارهای خاطره/ص212-214

هیچ نظری موجود نیست: