۱۳۹۱ مرداد ۲۰, جمعه

ببین کرامت میخانه مرا ای شیخ

فرصت الدوله شیرازی که زن و بچه نداشت و تنها زندگی می کرد تا راحتتر بماند و بخوابد در نامه ای می نویسند:


تشکیل روزنامه دادند،ماهی پنجاه تومان برای این کار معین شد.در هر هفته ده تومان ،دوازده تومان مخارج روزنامه می شد.اما وجه آبونه مشترکین به شصت تومان در سال نمی رسید؛چرا که بسیاری پول نمی دادند وبسیاری را مجانی می دادیم وتمام به اختیار ایالت کبری بود.از این راه هم سودی نبردم و نمی بزم-ملکی،آسیائی،دکانی،باغ و بستانی هم که ندارم.در این اثناء بخت برگشته اخویی داشتم که به رحمت خدا رفت.از او باقی مانده:صد وپنجاه تومان قرض-این به جهنم-هفت نفر اولاد دارد:ده ساله،هشت ساله،هفت ساله،پنج ساله،سه ساله،دو ساله ویکی هم مادرش حامله هست.تمام این ها به جان من بدبخت افتاده. پنج شش نفر هم خودم داشتم:از همشیره زاده ها ویک خدمه و یک نوکر .روی هم ده پانزده نفر می شود.

فرصت یکی از همشیرزاده ها را فرستاد برای تحصیل به مسکو و چون خود فرصت طبیب زاده بود،خواهرزاده هم در مسکو پزشکی خواند و به ایران برگشت.این طبیب دو دختر داشت.یکی آذر ابتهاج که او هم طبیب بود و رشتی ها هم نگذاشتند به شیراز برسد و همسر ابوالحسن ابتهاححح شد که یکی از اقتصاددانان بزرگ بود.(نام اصلی اش آذر صنیع بود)خانم ابتهاج خانه ای بزرگ در لندن دارد و لی خانه شوهرش در خیابان وزرا را به مسجد تبدیل کردند:

ببین کرامت میخانه مرا ای شیخ

که چون خراب شود،خانهء خدا گردد!

هیچ نظری موجود نیست: