در دورانی که از دانشگاه اخراج شده بودم و انواع گرفتاری ها آزارم می داد،به تحقیق و نوشتن می پرداختم.روزی مادرم به منزل ما آمد و اظهار خستگی کردم.مادر بجای دلسوزی و توصیه استراحت بیشتر،نگاهی ملامت بار نثارم کرد و گفت:کار تو عبادت است.عابد راستین از کار خود لذت می برد و ملول نمی شود.این توفیق الهی است و تو شکوه می کنی؟
استاد دکتر امیر ناصر کاتوزیان در ادامه خاطره خود می نویسند:
این سخن حکیمانه مانند آبی که بر آتش بریزد،شکوه ها را فرو ریخت و بر دلم نشست.و هر گاه خسته می شدم ،بیاد این پند می افتادم و یا این بیت مثنوی را زمزمه می کردم:
ما در این درگه ملولان نیستیم
تا ز بعد راه هر جا بیستیم
...............
روزنامه اطلاعات/ضمیمه فرهنگی/ 4/3/90 /شماره 25040
استاد دکتر امیر ناصر کاتوزیان در ادامه خاطره خود می نویسند:
این سخن حکیمانه مانند آبی که بر آتش بریزد،شکوه ها را فرو ریخت و بر دلم نشست.و هر گاه خسته می شدم ،بیاد این پند می افتادم و یا این بیت مثنوی را زمزمه می کردم:
ما در این درگه ملولان نیستیم
تا ز بعد راه هر جا بیستیم
...............
روزنامه اطلاعات/ضمیمه فرهنگی/ 4/3/90 /شماره 25040
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر