حجه الاسلام شفتی در اصفهان باغی در کنار باغ کا کا حسین باغبان داشت.هر ساله گنجشکها انگورهای باغ حجه الاسلام را می خوردند و حال آنکه انگورهای باغ کا کا حسین محفوظ می ماند.روزی باغبان شیخ گفته بود: کا کا حسین زبان گنجشکها را می داند.حجه الا سلام گفته بود: ازکا کا حسین خواهش کن که به گنجشکهابگوید امسال انگور ما را نخورند. او پیغام را رساند و اتفاقا" آنسال یک دانه از انگورها ی شیخ کم نیامد. حجه الاسلام متعجب شد! و خواست که کا کا حسین را ببیند، و لی کاکا گفت اگر من به خدمت شیخ بروم دیگر گنجشکها حرفی از من نخواهند خواند. بنابراین جناب شفتی روزی به دیدن کا کا حسین رفت و برای آنکه او را ناک اوت کند،یک مساله فقهی از او پرسید:
-در موقع نماز،شک مابین سه وچهار چیست؟
-کاکا در پاسخ با ملایمت گفت:
جناب شیخ،اگر نماز خواندی،شک چیست؟ و اگر شک است که دیگر نماز نیست!
شیخ سرش را پایین انداخت و به باغبان و نوکرش گفت برویم که موقع نماز است.
به قول شیخ صدرالدین شاگرد محی الدین عربی:
آن نیست ره وصل که انگاشته ایم
و آن نیست جهان جان که پنداشته ایم
آن چشمه که خورد،خضر،ازو آب بقا
در خانهء ماست،لیکن انباشته ایم
-در موقع نماز،شک مابین سه وچهار چیست؟
-کاکا در پاسخ با ملایمت گفت:
جناب شیخ،اگر نماز خواندی،شک چیست؟ و اگر شک است که دیگر نماز نیست!
شیخ سرش را پایین انداخت و به باغبان و نوکرش گفت برویم که موقع نماز است.
به قول شیخ صدرالدین شاگرد محی الدین عربی:
آن نیست ره وصل که انگاشته ایم
و آن نیست جهان جان که پنداشته ایم
آن چشمه که خورد،خضر،ازو آب بقا
در خانهء ماست،لیکن انباشته ایم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر