۱۳۸۸ مهر ۴, شنبه

می کشم رستم،اگر آید به جنگ تن به تن


بعضی اوقات برخی از افراد کم مایه که داعیه شاعری هم داشتند برای گشت و گذار به تهران می آمدند و به مجامع ادبی هم می آمدند.
یک روز، مرد مسنی به انجمن ادبی ایران آمد و استاد ناصح به او گفت که شعرش را بخواند.بنده خدا طوماری از جیب خود در آورد وبا صدای بلند خواند:
فارسم من یکه تاز اندر میادین سخن
می کشم رستم،اگر آید به جنگ تن به تن
استاد مشفق کاشانی در ادامه خاطره خود می گویند:مرحوم فرات با لبخندی طنزآمیز گفت:حضرت آقا شما آمده اید شعر بخوانید یا ما را بترسانید.سپس اعضای انجمن یکی یکی مجلس را ترک کردندو پیر مرد نیز دستنوشته هایش را جمع کرد و پی کارش رفت.
......
خاطرات مشفق کاشانی/ص108

هیچ نظری موجود نیست: