۱۳۸۸ مهر ۴, شنبه

یا رب فرو فرست مسیحا را


در یکی از جمعه های سال 1341 بهمراه چند تن از دوستان شاعر مهمان مشفق کاشانی بودیم. عصر آنروز تصمیم گرفتیم که برای احوال پرسی به بیمارستان سرخه حصار برای عیادت مهرداد اوستا که بیماری سل گرفته بود برویم.
اخوان ثالث در ادامه خاطره شان می نویسند:دیدم که دست خالی رفتن خوب نیست و در راه قطعهء زیر را برای مهرداد ساختم :
با چند تن اعزه این ایام
-دیدار را،نه فال تماشا را
بیمار پرس وار ،روان گشتیم
دیدار مهرداد اوستا را
شهر شلوغ پشت سر و در پیش
بگرفته راه خلوت صحرا را
رفتیم سوی سرحه حصار آنجاک
زرد و تکیده بینی مرضی را
بیمار ما ملازم بستر بود
شد شاد و شاد کرد احبا را
بودیم ساعتی دو سه نزدیکش
پرسان طبیب را و مداوا را
وآن چند و چون که می گذزد بروی
وآن زاده های خاطر شیدا را
خواندیم شعر و چامه و خواند او نیز
از بهر ما قصاید غرا را
گفتیم تندرست و نکو بادی
بسته به کار گفت اطبا را
کردند و کردم آرزوی بهبود
آن پر سخن ادیب توانا را
وآخر ز ما درود و سپس بدرود
وز او سپاس آمدن ما را
این ها به جای خویش نکو لیکن
ساحل نشد فتاده به دریا را
از رفت ما چه کار بر آید؟ هیچ
یا رب فرو فرست مسیحا را
....
ارغنون /اخوان ثالث/ص147

هیچ نظری موجود نیست: