۱۳۸۸ مهر ۱, چهارشنبه

من ازین شهر اگر برشکنم در شکنم

مولانا عبید زاکانی برای بار اول از قزوین به شیراز مهاجرت کرد و زندگی آرام و راحتی را که در سایهء دولت اینجوها به دست آورده بود را رها کرد. او در حکومت فرزندان امیر مظفر،با وجود مداحی آنها، مجبور به مهاجرت به کرمان میشود.
نویسنده موش و گربه درباره این مهاجرت غزل زیر را می سراید که در قسمتی از آن آمده است:
می روم دست زنان بر سرو،پای اندر گل / زین سفر تا چه شود حال و،چه آید به سرم
من ازین شهر اگر برشکنم در شکنم / من ازین کوی اگر بر گذرم درگذرم
بی خود و بیدل و بی یار برون از شیراز / می روم،وز سر حسرت به قفا می نگرم
قوت دست ندارم چو عنان می گیرم / خبر از پای ندارم که زمین می سپرم
ای عبید،این سفری نیست که من می خواهم / می کشد دهر به زنجیر قضا و قدرم
ملانا عبید در زمانی که می خواست شیراز را ترک کند گفت:
جانم فدای خاطر صاحبدلی که گفت:
شیراز،جای مردم صاحب کمال نیست

هیچ نظری موجود نیست: