۱۳۸۸ مهر ۳, جمعه

دلم گرفته به حدی که میل باغ ندارم


روزی در دوران کودکی مادرم در تنهایی داخل اتاقی نشسته بود و در حال خواندن نامه ای بود. او را می دیدم که همزمان با خواندن نامه می گرید.پرسیدم،مادر چه شده است؟
خانم نجمه علوی در ادامه خاطراتش می نویسد؛مادرم در پاسخ گفت که برادرت مرتضی دیگر به ایران برنمی گردد وبعد شعر زیر را خواند،که سالهای بعد نیز به دفعات برایم تکرار می کرد:
دلم گرفته به حدی که میل باغ ندارم
به حدی که گلی بو کنم دماغ ندارم
.....
خاطرات نجمی علوی/ص21

هیچ نظری موجود نیست: