۱۳۸۸ مهر ۳, جمعه

می نشانید بهارش گل با زخم جسد های کسان


مرحوم سیمین دانشور می نویسند :وقتی من از سفر تحصیلی ام از امریکا برگشتم، همان روز کودتاگران به خانه دکتر مصدق حمله کردند و نظامیان بهمراه تعدادی از الوات محله های فاسد امنیت خیابانها را بعهده گرفتند و روز 28 مرداد را رقم زدند. وقتی با جلال از فرودگاه به خانه آمدیم هر یک به کنجی نشستیم و با صدای بلند شروع به گریه کردیم.
نیما یوشیج که ساکن کوچه فردوسی و همسایه جلال و سیمین بود، بهمراه عالیه خانم و شراگیم پسرشان، به دیدار دوست تازه از سفر برگشته آمدند و تا پاسی از نیمه شب درباره رژیم کودتا و آینده مصدق و یارانش صحبت کردند و چند روز بعد نیما شعر دل فولادم را در رثاء شهیدان کودتای خونین بیست و هشتم مرداد 1332 سرود:
ول کنید اسب مرا
راه توشهء سفرم را و نمد زینم را
و مرا هزره درا؛
که خیالی سرکش
به در خانه کشانده ست مرا.

رسم از خطهء دوری،نه دلی شاد در آن.
سرزمین هایی دور
جای آشوبگران
کارشان کشتن و کشتار که از هر طرف و گوشهء آن
می نشانید بهارش گل با زخم جسد های کسان.

فکر می کردم در ره چه عبث
که ازین جای بیابان هلاک
می تواند گذرش باشد هر راهگذر
باشد او را دل فولاد اگر
و برد سهل نظر
در بد وخوب که هست
و بگیرد مشکل آسان،
وجهان را داند
جای کین و کشتار
و خراب و خذلان.

ولی اکنون به همان جای بیابان هلاک
بازگشت من می باید،با زیرکی من که به کار؛
خواب پر هول و تکانی که ره آورد من از این سفرم هست و هنوز
چشم می دارم و هر لحظه بر آن می دوزد
هستیم را همه در آتش بر پا شده اش می سوزد.

از برای من ویران سفر گشته مجال دمی استادن نیست
منم از هر که در این ساعت غارت زده تر
همه چیز از کف من رفته بدر
دل فولادم با من نیست
همه چیزم دل من بود و کنون می بینم
دل فولادم مانده در راه
دل فولادم را بی شکی انداخته ست
دست آن قوم بد اندیش در آغوش بهاری که گلش گفتم از خون وز زخم.
وین زمان فکرم اینست که در خون برادرهایم
-ناروا در خون پیچان
بی گنه غلطان در خون-
دل فولادم را زنگ کند دیگرگون.

هیچ نظری موجود نیست: