۱۳۸۸ مهر ۱, چهارشنبه

خنک آن کس که گوی نیکی برد


اللهیار صالح در 1275 در شهر آران کاشان بدنیا آمد،پدرش مبصر الملک نایب الحکومت آران بیدگل ونوش آباد بود . سپس برای ادامه تحصیل به کالج آمریکاییها به تهران آمد، در جوانی مترجم سفارت آمریکا شد.توسط داور به علیه و سپس به مالیه رفت و به ریاست کل انحصار ات دخانیات رسید وبعد رئیس کل گمرگ شد،در کابینه قوام وزیر دارائی،ودر کابینه ساعد،حکیمی وزیر دادگستری و مدتی نیز وزیر کشور مصدق بود.پس از شهریور ١٣٢٠
عضو و رهبر حزب ایران را بعهده داشت.و در سال 1328 با ائتلاف با احزاب دیگر جبهه ملی را به رهبری مصدق تشکیل داد.در سال 1339 از طرف مردم کاشان به مجلس رفت و در دوران مصدق به عنوان سفیر ایران در امریکا انتخاب شد.در آستانه انقلاب دوباره به فعالیت در جبهه ملی روی‌آورد. صالح از اعضای انجمن آثار ملی بود.در12 فروردین سال 1360 وقتی از دنیا رفت حبیب یغمایی در توصیف خاطراتش با او چنین سرود:
ای دریغا جناب صالح رفت / مملکت را مهین مصالح رفت
سالها اوسفیر بود ووزیر / صاحب هوش و صاحب تدبیر
یاور حضرت مصدق بود / یاوری خیر خواه و صادق بود
به صلاح و صواب دم می زد / گر قلم می زد،ار قدم می زد
جز به راه خدا نزد قدمی / جز به خیر بشر نزد رقمی
نیکی محض بود پندارش / هادی خلق بود رفتارش
نامورتر زنامداران بود / دامنش پاک تر زباران بود
متجلی به فر انسانی / متجلی به نور یزدانی
متجنب ز ناروایی ها / متعفف ز تیره رایی ها
قانع و بردبار و خیر اندیش / پاک روتر ز عارف و درویش
عفتی خاص در کلامش بود / سخنی ناروا نمی فرمود
از بدی دور و با نکویی یار / که چنین است شیوهء احرار
معرفت را قویم محور بود / هم سخن دان و هم سخنور بود
ادبش را بجوی از آثارش / گربیایی ز دست مگذارش
رنجها برد در،به زندانها / از ستم ورزی نگهبانها
گنه او وطن پرستی بود / دشمن بندگی و پستی بود
گفت با شاه کاین نه شاهی تو است / چون کنی بندگی تباهی تو است
*******
بود افزون به وی ارادت من / چه ارادت؟زهی سعادت من
در سفر یا که در حضر بودیم / آگه از حال یکدگر بودیم
سوی کاشان شدیم چندین بار / بود راننده ایرج افشار
بود با کاشیانش دمسازی / با تواضع سری سر افرازی
کاشیان سخت مهربان بودند / همه او را ز دوستان بودند
دوستی را ز دوستان آموز / مهربانی ز مهربان آموز
********
صالح از خواب خوش سحر گاهان / بود بیدار همچو آگاهان
همهء شهر را زکوچه و دشت / نرم و آهسته هر ظرف می گشت
آب و خاکی که پرورد فرزند / دل دانا نهد هماره به بند
هر که را مهر آب و خاکش نیست / راستی را که عشق پاکش نیست
وطن ما به جای مادر ماست /دامنش خوابگاه و بستر ماست
کوچه و خانه و ستودان ها / جایگاه است از نیاکان ها
********
چون به فین در شدیم ما با وی / اهل کاشان بیامدند از پی
گشت مملو ز جمع یاران ها / صحن ها، باغ ها، خیابان ها
هر کسی خوان خویش با خود داشت / بر بساطی که چیده شد بگذاشت
مردمی بود و بزم مردم بود / شوخی و طبیبت و تبسم بود
جان فزا بود بحث و صحبتها / جان فزاتر از آن محبت ها
میزبانان و میهمانان با هم / صرف کردند آب و نان با هم
بزمی آن سان ندیده است کسی / بزم ها گر چه دیده اند بسی
********
گردش ما همین نه در فین بود / گردشی نیز در ورامین بود
سفری در بلوک زهرا هم / که بود شرح آن به یغما هم
تا نگویی که مرد صالح مرد /جان به خورشید و تن به خاک سپرد
جان شود بر فراز و تن به فرود / ابن سینا بیان آن فرمود
پر بگیرد به کهکشان جان ها / تن فرو خفته در ستودان ها
خنک آن کس که جان پاکش هست / دل بیدار تابناکش هست
نیک و بد چون همی بباید مرد / خنک آن کس که گوی نیکی برد
*****
حکمای زمانه متفق اند / تن بپوسد به خاک و جان ماند
دانش و معرفت بجوی که مرد / زنده و پایدار از آن ماند
گنج حکمت ز مرد ماند به / که از او گنج شایگان ماند
خود مپندار پیش اهل نظر / گوهر مردمی نهان ماند
بنمانند مردم از بد و نیک / وز بد و نیک داستان ماند
******
ساده گویم نه با حساب و عدد / که نخواهم شمارش ابجد
ماه اول هزار وسیصد وشست / صالح از درد و رنج گیتی رست
یار اللهیار باد اله / دهدش در صف رسولان راه
....
حاطرات یغما/صص157-161

هیچ نظری موجود نیست: