۱۳۸۸ شهریور ۳۱, سه‌شنبه

نوبت عاشقی است یک چندی

محرم دوازده سال پیش بود که شبها با بچه های هیاتی مسجدخرامان و سربلند پس از مراسم سخنرانی امام جماعت حاج آقا عطری(ره) دسته زنجیر زنی و سینه زنی را به خیابان می بردیم و با شور و عشق ابی عبدالله (ع) یاد همرزمان شهیدمان را زنده و گرامی می داشتیم.
اما محرم آنسال با سالهای گذشته این فرق را داشت که مصادف با هفتمین دوره انتخابات ریاست جمهوری شده بود.
دوستان و همفکرانم تبلیغات وسیعی را به نفع سید محمد خاتمی انجام می دادند ولی من کمتر وارد عرصه چالشگری با رقبای فکری می شدم و با حساب سرانگشتی موفقیت سید را صد در صد می دانستم. ولی یکی از شبهای صحبت از مذاکره دکتر محمد جواد لاریجانی با سفیر سابق انگلیس شد و موقعی که من نظرم را گفتم، یکی از دوستان که مدیر یکی از مدارس بود و سالها با هم در مهدیه تهران و پای صحبت بزرگان دیگر حاضر می شدیم با تمام وجود سخنان سخیف و رکیکی بکار
برد، و مرا از جمع دوستان جدا کرد. اگر چه بعدها برای حلالیت و آشتی بارها آمد و ظاهرا" آشتی نمودیم ولی هنوز هم که به گذشته فکر می کنم حرفهای نابخردانه ونسنجیده اش غمی سنگین برایم می آ ورد.
آنشب وقتی به خانه آمدم برخلاف همیشه که تفالی به دیوان خواجه شیراز می زدم،اینبار به دیوان شیخ اجل پناه بردم واین شعر سعدی آمد:
گفتم آهن دلی کنم چندی / ندهم دل به هیچ دلبندی
سعدیا دور نیکنامی رفت / نوبت عاشقی است یک چندی

هیچ نظری موجود نیست: