۱۳۸۸ مهر ۲, پنجشنبه

بار دگر روزگار چون شکر آید

در یازدهم تیر ماه 1326 با سهراب سپهری به قمصر کاشان رفتیم در آن سفر متوجه شدم که پدر سهراب در سن بیست وپنج سالگی فلج شده است و مادر به جای همسر در اداره پست و تلگراف استخدام شده و بار سنگین زندگی را بعهده گرفته و ادره زندگی سه دختر و دو پسر را بخوبی انجام می دهد.
استاد مشفق کاشانی در ادامه می گویند:خلاصه دردها و رنج های او متاثرم کرد و در برگشت شعری بهمراه یادداشتی برای او فرستادم که بند اول آن عبارت بود از:

آنچه مرا ای سپهر در نظر آید
نیز تو را پیش دیده جلوه گر آید
خسته شدم خسته دیگر از دل و دیده
بس که مرا خون دل ز دیده بر آید

در دل شب های تار ناله کنم سر
اهرمن بخت تیره چون ز در آید
روز من از روزگار عمر سیه تر
هر شبم از شام پیش تیره تر آید
اندکی از پیش من اگر برود غم
لشکر اندوه از در دگر آید
گفتم از این پس ننالم از غم ایام
"بر سر آنم،که گر ز دست بر آید"
هر چه کنم درد و ناله بر خود هموار
درد فراوان و ناله بیشتر آید
هر چه کشم آه از نهاد بر افلاک
در دل این چرخ ناله بی اثر آید
"بگذرد این روزگار تلخ تر از زهر
بار دگر روزگار چون شکر آید"
ورنه از این درد و رنج اهرمن مرگ
از در من ای سپهر بی خبر آید

پرده ای از تیره روزگار من است این
پیش تو ای دوست یادگار من است این
.....
خاطرات مشفق کاشانی/ص79

هیچ نظری موجود نیست: