۱۳۸۸ مهر ۳, جمعه

الا غریبه درد آشنا،دلاور مرد

وقتی مردم افغنستان به خاطر جنگ های پی در پی رژیم های کمونیستی و طالبانی به کشور های همسایه آواره شدند ،زندگی در تبعید ناخواسته ای را گذراندند.با حملات یازدهم سپتامبر به برجهای دو قلوی امریکا ،حکو مت سرکوبگر طالبان نیز به سراشیبی سقوط افتاد و از بین رفت .شاعر معاصر افغانستان که سالیان چندی در ایران زندگی کرده بود،در وقت خداحافظی شعری سرود و شاعر و ترانه سرای نامدار معاصر بیژن ترقی مثنویی در پاسخ او سرود و برای شاعر افغانی فرستاد:
تو ای که در نفس گرم جاده خواهی رفت / پیاده آمده بودی،پیاده خواهی رفت
شرار شعر تو یک شعله آتش است ای دوست / طراز نامه جان بلاکش است ای دوست
بسی حدیث غم افزا شنیده بودم من/ چنین چکامه سوزان ندیده بودم من
نمانده از غم تو،آرزوی زیستنم / رسد به گوش فلک نغمه گریستنم
نمی بریم ز خاطر توان دست تو را / به سنگ سنگ بناها نشان دست تو را
بیا به اشک بشویم غبار راه تو را / به مهر بوسه زنم طفل بی گناه تو را
اگر که کودک تو سنگ زد به شیشه ما / نشد شکسته هماوازی همیشه ما
که کودک است و زبان نهفته ای دارد / ز سنگ پرس چه راز نگفته ای دارد
زسنگبار حوادث شکسته بال و پرش / مگر که سنگ گشاید دری به بام و درش
که : ای در بر خود کودکی چو من دارید / سری ز روزن آسودگی برون آرید
منم که نانی اگر داشتم ،زآجر بود / وسفره ای که نبود،از گرسنگی پر بود
همان غریبه که قلک نداشت،من بودم / وکودکی که عروسک نداشت،من بودم
الا غریبه درد آشنا،دلاور مرد / که صبر وطاقت تو پشت آسمان خم کرد
تو پیشتاز همه دودمان خود هستی / تو زنگ قافله کاروان خود هستی
تو نامدار ترین مرد روزگار خودی / تو تابناک ترین کوکب دیار خودی
اگر که چشم تو گریان و دل پر از درد است / زدشمنی پر ادراکشان نامرد است
چه جای شکوه ز غربت؟که همرمان همیم / هم آستان و هم آیین و همزبان همیم
طلسم غربت ما آن زمان شکسته شود / که رشته بند عجوز زمان گسسته شود
.....
اطلاعات شماره 24512-17/4/88/ص6

هیچ نظری موجود نیست: