۱۳۸۸ شهریور ۳۰, دوشنبه

به دیده سرمه کند،خاک آستان رضا را


فریدون توللی در مرحله سوم زندگی اش وارد دانشگاه شیراز شد و مانند همه روشنفکران آن دوره جذب برنامه های تجدد پهلوی شد.اما در دههء آخر زندگی اش
تحولی روحی و معنوی پیدا کرد وبه پابوس امام هشتم رفت و قصیده زیر را سرود:

به دیده سرمه کند،خاک آستان رضا را /دلی،که مرکب همت کند،سمند قضا را
بزرگوار امامی،که فیض رحمت عامش / به زیر چتر عنایت گرفته،شاه و گدا را
مقیم کوی وصالش،گره زدل بگشاید / چو برگ غنچه،که بیند به خود،نسیم صبا را
اگر شکسته دلی،مومیای رحمت او جو / که در خزانهء او جسته ام،کلید شفا را
ز بوریا، به سریرت نهد،به دست عنایت / نبوید از تو،چو با داغ سینه، بوی ریا را
علی،جمال خدا دید و،در نهاد تبارش / توان،معاینه دیدن،کمال لطف خدا را
تو،گر رضای رضا جویی،از سزای سزا به / که در رضای رضا دیده ام سزای سزا را
به ناخدایی او،هر که دل به موج فنا زد / به خاک تیره فشاند،سبوی آب بقا را
سخن دراز نگویم،که وصف طرهء لیلی / به گرد گردن مجنون نهد،کمند بلا را
به کیمیا گریش،در نهاد تیرهء خود بین / نه برق گنبد زرین و ،بارگاه طلا را
به یک کرشمه،هزاران غمت،ز دل بزداید / دمی که بر تو گمارد،نگاه عقده گشا را
تو را،به پوزش آن جان پر گناه تو بخشد / به گونه های تو،گر بنگرد،سرشک صفا را
درآو،خاک درش،توتیای دیدهء خود کن / به پیش آن که، نیوشی به جان خروش درا را
تو برگ زردی و ،بر سان تند باد خزانی / نقیب مرگ،به گوشت زند،صفیر صلا را
دلی،که قبله گهش،خاک آستان رضا شد / دگر،رها نکند،آستین قبله نما را
سرای عاریت است این جهان و همت پاکان / نهاده پیش تو،مفتاح گنج هر دو سرا را
خطا بود،که ضمانش،به جان ودل نپذیری / کسی که ضامن جان گشته،آهوان ختا را
به استخوان لئامت،گلوی کس نخراشد / کریم ما،که به یغما سپرده،خوان عطا را
تو،زهر خوشه انگور بین و، حیلهء مامون / که از زمانه برانداخت، راه و رسم وفا را
امام ما،که روانش خجسته باد،دمادم / زند خروش،که برکن،بنای جور و جفا را
زند خروش،که گرکین من،به معرکه خواهی / به کین هر چه ستمگر،گشاده دار لوا را
رضا، نه از پی تسلیم خواندت،به شهادت / که در عزای شهیدان،کشی ز مهلکه پا را
در این زمانه،هزاران رضاست،بندی مامون / تو برگشاده،به ظالم،زبان مدح و ثنا را
به تیغ تیز،گرت دست می رسد،نپسندد / خدای عز و جل، از تو،دست عجز و دعا را
خیانت است،خموشانه،سر به سجده نهادن / به گوش مسلم و ترسا رسان خروش رسا را
روان عالمی،از مار سامری،بگدازد / اگر که موسی عمران،نهد به گوشه عصا را
کمر،به خدمت ارباب جور و مفسده بستن / جنایتی است،قوی پنجگان نیزه ربا را
دلی،که قصد ستمگر کند،به جوشن ایمان / دلاورانه،به خون شوید،آستین قبا را
لگام خامه نگیرد اگر،به چامه،فریدون / سمند فکرت او ،بشکند حریم ادا را

هیچ نظری موجود نیست: