۱۳۸۸ مهر ۴, شنبه

آزادگی و خرمی از سرو بیاموز

زمانی ملک الشعرا بهار بهمراه عده ای از دوستانش به کاشان و قمصر مسافرت کردند.وقتی در باغشاه و در ساختمان شتر گلوی شاه عباسی اطراق کردند ، کمتز از نیم ساعت قصیدهء زیر را برای همراهانش خواند:
سرچشمهء فین بین که در آن آب روان است/نه آب روان است که جان است و روان است
گویی بشمر موج زند گوهر سیال /یا آن که به هر جدول،سیماب روان است
آن آب قوی بین که بجوشد ز تک حوض/گویی که مگر روح زمین در غلیانست
فوارهء کاشی رده بسته به جداول/ چون ساقی پیروزه در فوران است
وان آب روان از بر فواره پریشان / چون موی پریشان به رخ سیمبران است
آن ماهی جلد شکم اسپید سیه پشت / شیطان صفت از تک به سوی سطح روان است
آن ماهی زرین که سوی تک دود از سطح / چون تیر شهاب است که بر دیو نشان است
خرچنگ کج آهنگ بر ماهی زیبا/ چون دیو کج آیین به بر حور جنان است
ترسد که برانندش از این کوثر جان بخش/زان روی از این گوشه بدان گوشه خزان است
ماهی که بود راست رو از کس نهراسد/خرچنگ کج آهنگ نهان و نگران است
آن از منش راست کند جلوه چپ و راست/وین از منش پست شب و روز نهان است
ماهی بود آزاده و ساده دل و شادان/خرچنگ خبیث است و کریه است و جبان است
قدسی بود اسفند که هم خانهء حوت است / قتال بود تیر که جفت سرطان است
اندر سرطان خطهء کاشان چو جحیمی است / این طرفه جحیمی که بهشتش به میان است
از خلد نشانی بود این باغ که طرحش / فرمودهء عباس شه خلد مکان است
آن سرو کهن سال نماینده عصری است / کازادگی و مردمی اش نقل جهان است
آزادگی و خرمی از سرو بیاموز/ کازاده و خرم به بهار و به خزان است
ای سرو تو آزادی از آن جاویدانی / هر کس که شد آزاد،بلی جاویدان است
ای سرو تو ثابت قدم و عالی شانی / هر مرد که ثابت قدم،او عالی شان است
آثار بزرگان بین،اندر در و دیوار / آثار جوانمرد،ز کردار نشان است
گر مابهء خونین اتابک را بنگر / گویی که هنوز از غم او اشک فشان است
هر رخنهء دیوارش،گویی که دهانی است / کاندر حق دژخیمش،نفرین به زبان است
رفتند و بماند از پس ایشان اثر نیک / خوش آن که پس از او اثر نیک عیان است
مهمام براهیم خلیلیم که در جود / همتای براهیم خلیل الرحمن است
اعیان بنی عامر معروف جهان اند / وین گوهر تابنده از آن عالی کان است
بس محتشم است اما،درویش نهاد است / با دانش پیران است،ار چند جوان است
لطفش به حق یاران محتاج بیان نیست / آن جا که عیان است چه حاجت به بیان است
طبعم ندهد داد مدیحش که چنین کار / در عهدهء یغمایی و آن طبع روان است

هیچ نظری موجود نیست: