۱۳۸۸ مهر ۱, چهارشنبه

باد آباد مهین خطهء کاشان که مدام

محمد تقی بهار از بزرگان ادب و شعر معاصر در مشهد بدنیا آمد ولی اصل ونسب او به شهر کاشان می رسد.بهمین سبب پرتو بیضایی از او در اینباره سوال می کند و ملک الشعرای بهار در قصیده زیر پاسخش را چنین می دهد:
قطعه ای کز قلم پرتو بیضایی بود
پرتو معنی و لفظش ید بیضایی بود
حب و بغض از پدران ارث به فرزند رسد
مهر پرتو به من اجدادی و آبایی بود
همچنین بود ز میراث نیاکان بی شک
آن محبت که ز من در دل بیضایی بود
راست گویی که میان پدران من واو
متصل سلسلهء انس و شناسایی بود
دوستی بی سبب آن روز عجب بود بلی
دور دوران تبه کاری و خود رایی بود
ویژه بین دو سخنگوی که از روز نخست
کا همچشمی این قوم تماشایی بود
با چنین حال رهی را پدرت دوست گرفت
که دلش پاک ز لوث منی مایی بود
من هم او را ز گروه شعرا بگزیدم
که چو من نیز وی از مردم دریایی بود
بود او نیز چو من در وطن خویش غریب
با غریبانش از آن شفقت و مولایی بود
بود او معتقد دلشدگان شیدا
که خداوند دلی واله وشیدایی بود
گر به کنج قفس افتاد عجب نیست که او
عندلیب آسا محکوم خوش آوایی بود
بود مسعود زمان آن که بشومی ادب
گه مرنجی و گهی سویی و گه نایی بود
پرتوا رحمت حق بر پدری کز پس او
چون تو فرزند خلف در شرف افزایی بود
گفتی از نسبت کاشان چه زنی تن که پدرت
بود از این شهر که مشهور به گویایی بود
راست گفتی ومن از راست نرنجم لیکن
چه توان کرد که در طوسم پیدایی بود
طوس و کاشان به قیاس نسب دودهء ما
نسبت صورت با جسم هیولایی بود
مولدم طوس ولیکن گهر از کاشان اسن
نغمه آمد زنی اما هنر از نایی بود
جد من هست صبور آن که به کاشان او را
با عم خویش صبا دعوی همتایی بود
می رسید از پس سی پشت به آل برمک
وین نسب آن روز اسباب خود آرایی بود
نایب السلطنه را بود دبیری مخصوص
زان که شیرین خط او شهره به زیبایی بود
با چنین حال شد اندر صف ارنشتاران
که وطن دستخوش دشمن یغمایی بود
به صف رزم شد از غیرت اسلام شهید
زانکه با طبع غیور و سر سودایی بود
سومین جد من آمد به خراسان از کاش
کاندر این مرحله اش پویهء عقبایی بود
کار دنیاش به سامان شد از آنروی که او
صاحب کارگه مخمل و دارایی بود
پسرانش همه صنعتگر و فرزند کهین
کاضمش نام و بدان طالب دانایی بود
به تقاضای نسب گشت صبوریش لقب
طوطئی گشت که شهره به شکر خایی بود
شیوهء شاعرایش کرد خجسته تلقین
آن که شعرش به جهان شهره به شیوایی بود
شد رئیس الشعرا پس ملکی یافت به شعر
وز شهش راتبه هم ز اول برنایی بود
باد آباد مهین خطهء کاشان که مدام
مهد هوش و خرد و صنعت و دانایی بود
هر که برخاست زهر پیشه ز شهر کاشان
در فن خویشتنش فرط توانایی بود
معنی کاش جمیل است و ظریف است و ازوست
لغت کشی،کش معنی رعنایی بود
کش و کشمیر و دگر کاشمر و کاشغر است
جای هایی که عبادتگه بودایی بود
لفظ کاشانه و کاشان به لغتهای قدیم
معبد و جایگه جشن و دلاسایی بود
و آجر و کاسهء رنگین را کاشی خواندند
این هم از رنگ خوش و لون تماشایی بود
لغت کاسه و کاس است هم از کاشه و کاش
زانچه پر نقش گل و بوتهء مینایی بود
در تمنای خوشی نیز به گویند ای کاش
در فراق توام آرام و شکیبایی بود
صنعت طرفه ز کاشان به دگر جای شدی
کاین هنر ویژهء این شهرهء دهر ست چنان
زری و مخمل او شاهد هر جایی بود
وز ولای علی اش فخر فزون است بلی
خطهء کاشان پیوسته تولایی بود
صورت و صوت نکو را هم از ایام قدیم
بابن القاسان همدوشی و دربایی بود
مردمش را ز هوای خوش انفاس لطیف
صوت داودی و آواز نکیسایی بود
گویی این نغمهء خوش باعث تعدیل وی است
ورنه آن لهجهء بد مایهء رسوایی بود
با خود این لهجهء ناخوش سپر چشم بداست
پیش شهری که پر از خوبی و زیبایی بود
صد هنر دارد و یک عیب من این زان گفتم
تا نگویند که قصدم هنر آرایی بود
گفت این جامهء جانبخش به نوروز بهار
گر چه افسرده دل از عزلت و تنهایی بود
....
مشفق کاشانی/سرگذشت یادها/ص29-33

هیچ نظری موجود نیست: