۱۳۸۸ شهریور ۲۶, پنجشنبه

غربت شود وطن،چو عزیزان سفر کنند

دکتر عباس اقبال که پنجاه سال تدریس وتحقیق در رشتهء تاریخ را در دانشگاه تهران و مدارس پایتخت را در کارنامه خود داشت، مجلهء یادگار را نیز به مدت پنج سال منتشر می کرد. یک روز که از خواب بلند شد ،شنید کسانی که کارمند دولت هستند نمی توانند امتیاز مجله داشته باشند.
او فورا" به دفتر وزیر _دکتر زنگنه_رفت. وزیر نیز با کمال احترام برایش توضیح داد چون شما از دولت حقوق می گیرید،امتیاز مجله تان طبعا" لغو می شود.
اقبال پرسیده بود:هیچ راهی نیست؟
دکتر زنگنه گفته بود:می توانید بنام همسرتان امتیاز را بگیرید و آنرا منتشر کنید!
مرحوم اقبال گفته بود:لابد می دانید که من همسرم ندارم.
دکتر زنگنه گفته بود:می توانید امتیاز را بنام کسی که مورد اطمینان خودتان باشد بگیرید مثلا" کلفت!نوکر!یا باغبان منزلتان بگیرید.
مرحوم اقبال پاسخ داده بود:نه نوکر ،نه کلفت و نه باغبان دارم ، و مملکتی که برای کلفت،نوکر و باغبان حق روزنامه نویسی وجود داشته باشد و برای استاد دانشگاهش چنین حقی نباشد،جای ماندن اقبال نیست!
 او از همانجا به رم رفت و البته وزارت فرهنگ بخاطر آنکه گند قضیه در نیاید او را رایزن فرهنگی کرد و او تمام پولش را صرف عرق خوری کرد تا همانجا از دنیا رفت!
استاد باستانی پس از نقل این خاطره شعر داوری پسر وصال را می آورند:
تو،در سفر غریبی و،من در وطن غریب / ما هر دو آشنا،تو غریبی و من غریب
غربت شود وطن،چو عزیزان سفر کنند / یا رب چو من مباد کسی در وطن غریب
گیرم هزار صورت شیرین بر آورد / در بیستون،چرا نبود کوهکن غریب؟
یاد از برادران غریب از وطن کنم / یا آنکه مانده در وطنش،جان ز تن غریب؟
......

هیچ نظری موجود نیست: