۱۳۸۸ شهریور ۱۴, شنبه

ّّپانصد که قاف را به هاون سودن


روزی شیخ مصلح الدین سعدی شیرازی در یکی از سفرهایش وارد شهری می شود  که مردم آن شهر او را نمی شناختند.  شیخ نیز پس از سفر طولانی لباسهایش کهنه و مندرس شده بود. وقتی در یکی از مراسمهای آن دیار شرکت می کند او را تحویل نمی گیرند و با او به بی احترامی برخوردمی کنند و جناب سعدی نیز از مجلس خارج می شود در حالی که این ترانه را زیر لب زمزمه می کند:
گر بی هنر به مال کند فخر ای حکیم / ....خرش شمار اگر گاو عنبر است
او به نزد یکی از مریدانش می رود ولباسهای خود را عوض می کند وبا ز آهنگ آن مجلس می کند ولی اینبار او را در نهایت ادب و احترام تحویل می گیرند ودر صدر مجلس می نشانند وموقع غذا نیزبا احترام برایش غذا می آورند ولی ناگهان آستینهایش را بر روی غذاها قرار می دهد و می گوید که ای آستینها بخورید. وقتی از او دلیل اینکار را می پرسند سعدی می گوید شما ها بخاطر لباسهایم ابتدا مرا در صف کفش کنان قرار دادید ولی وقتی این لباسهای عاریه ای را دیدید در بالای مجلس جایم دادید پس لاجرم شما برای لباسها غذا آورده اید وسپس رباعی زیر را فی البداهه می سراید:
پانصد که قاف را به هاون سودن / سرتاسر آفاق به سر پیمودن
اطراف جهان به خون دل اندودن / بهتر که دمی همدم نادان بودن

۲ نظر:

attorneyshay@gmail.com گفت...

 چرا خون بگریم چرا خوش نخندم               که دریا فرو هشت و خورشید سر زد

attorneyshay@gmail.com گفت...

 چرا خون بگریم چرا خوش نخندم               که دریا فرو هشت و خورشید سر زد