۱۳۸۸ شهریور ۱۷, سه‌شنبه

از چمن دامن کشان آن سرو آزادم برفت

در اسفند ماه 1353 یک شب خواب استادم شیخ محمد خراسانی رادیدم که نزدیک هجده سال از محضرش بهره ها برده بودم . وقتی از خواب بیدار شدم غزل زیر را سرودم.
استاد سید جلال الدین همایی ضمن بیان خاطره فوق اشاره می فرمایند که شیخ محمد خراسانی در سال 1355 از دنیا رفتند و در تکیه ملک فولاد اصفهان مدفون شدند.
فکر شادی از دل غمگین ناشادم برفت / بس که ماندم در قفس پرواز از یادم برفت
آنکه از بیگانه خویی دل از او کندم بماند / وانکه در مهر آشنایی دل بدو دادم برفت
کام دل هرگز نشد با من بیک منزل مقیم / من چو رفتم ایستاد و چونکه استادم برفت
همزبانی سخت پیمان کو که تا گویم بدو / زانچه بر سر زین جهان سست بنیادم برفت
خار پیری جای شمشاد جوانی را گرفت / خار و خس آمد بباغ و سرو و شمشادم برفت
شد گریبانم ز حسرت چاک چون با خشم و ناز / از چمن دامن کشان آن سرو آزادم برفت
از چه اندر پرده گویم غصهء دل را سنا / فاش می گویم ز دنیا شیخ استادم برفت
شیخ دانای خراسانی محمد کان علم / آنکه هر گون دانشی را یاد می دادم برفت
اوستاد اوستادان شیخ دانای حکیم / قدوهء اهل صفا پیر روانشادم برفت
قدوهء ارباب دانش مظهر رحمان رحیم / آنکه در تحصیل دانش درس می دادم برفت

هیچ نظری موجود نیست: