۱۳۸۸ شهریور ۱۶, دوشنبه

آه، این کیست که در می کوبد؟

در یک عروسی که من در آن حضور داشتم،دیدم آن رقاصی که آورده بودند می آید داخل اتاق و می رود زیر میز سماور و مدتی می نشیند و دوباره می رود به رقصیدن.کنجکاوی ام گل کرد و دیدم یک بچه ء شیری در آنجا خوابیده و این زن می رفت و می رقصید و دوباره به بچه سر می زد."
خانم سیمین بهبهانی پس از ذکر خاطره فوق می گوید این منظره باعث شد که شعر نغمه روسپی ، که نخستین شعر معروفم است را بسرایم:
بده آن قوطی سرخاب مرا
تا زنم رنگ به بی رنگی ی خویش
بده آن روغن، تا تازه کنم
چهر پژمرده ز دلتنگی ی خویش

بده آن عطر که مشکین سازم
گیسوان را و بریزم بر دوش
بده آن جامهء تنگم که کسان
تنگ گیرند مرا در آغوش

بده آن تور که عریانی را
در خمش جلوه دو چندان بخشم
هوس انگیزی و آشوبگری
به سر وسینه و پستان بخشم

بده آن جام که سرمست شوم
به سیه بختی ی خود خنده زنم
روی این چهرهء ناشاد غمین
چهره یی شاد و فریبنده زنم

وای از آن همنفس دیشب من
چه روانکاه و توانفرسا بود
لیک پرسید چو از من گفتم:
کس ندیدم که چنین زیبا بود

وان دگر همسر چندین شب پیش
او همان بود که بیمارم کرد:
آنچه پرداخت،اگر صد می شد
درد،زان بیشتر آزارم کرد.

پر کس بی کسم و،زین یاران
غمگساری و هواخواهی نیست
لاف دلجویی بسیار زنند
لیک جز لحظهء کوتاهی نیست.

نه مرا همسر و هم بالینی
که کشد دست وفا بر سر من
نه مرا کودکی و دلبندی
که برد زنگ غم از خاطر من.

آه این کیست که در می کوبد؟
همسر امشب من می آید
وای ، لی غم ، زدلم دست بکش
کاین زمان شادی ی او می باید!

لب من – ای لب نیرنگ فروش –
بر غمم پرده یی از راز بکش !
تا مرا چند درم بیش دهند
خنده کن، بوسه بزن ، ناز بکش !...
......
حافظ شماره54/شهریور 87-ص54

هیچ نظری موجود نیست: