۱۳۸۸ شهریور ۱۴, شنبه

که آراستن سرو ز پیراستن است

سلطان محمود غزنوی بسیار ایاز را دوست می داشت.شبی بخاطر افراط در مستی به موهای ایاز نگریست واز او خواست که زلفان خود را ببرد ،ایاز نیز چنین کرد.چون صبح شد وایاز را در آن حالت دید بسیار ناراحت شد.بطوریکه کسی را جرات حرف زدن نبود. حاجب بزرگ دربار حاجب علی قریب از عنصری خواست تا او بنزد شاه برود . وقتی سلطان عنصری را می بیند می گوید:
ای عنصری چیزی بگو که لایق حال ماباشدوعنصری دو بیت زیر را می سراید که او راآرام می کند:
کی عیب سر زلف بت از کاستن است / چه جای به غم نشستن و خاستن است
جای طرب و نشاط و می خواستن است / که آراستن سرو زپیراستن است
.......
چهار مقالهء عروضی/ص66-69

هیچ نظری موجود نیست: