۱۳۸۸ شهریور ۱۸, چهارشنبه

بحال کشور خود مویه می کنم شب و روز


مرحوم جلال الدین همایی (ره) در مرداد ماه 1357 سرگذشت زندگانی خود را از ابتدای تولد  تا دوران مدرسه و مهاجرتش از اصفهان به تهران را  به شعر در آورده است .در قسمتی از این سروده به شکایت از ناهنجاری های اوضاع روزگار پرداخته است :
بدان مثابه مرا دل ز غصه پر خونست / که خون دل چکدم جای خوی برون زمام
بحال کشور خود مویه می کنم شب وروز / که همچو مرغ ضعیف است اوفتاده بدام
اسیر قهر قوی پنجگان بیگانه است / چو گوسفند بچنگال گرگ خون آشام
برند حاصل اموال ملک کهنه و نو / خورند مایهء اقوات خلق پخته و خام
بچار موج خطر اندر است کشتی و نیست / نه ناخدای توانا نه لنگر و نه زمام
زمامداران خواهی وزیر و خواه و کیل / بحالتی در،چون بین یقظه اند و منام
بروز عرض هنر،صافر برادر جغد / بگاه لاف سخن رستم نبیرهء سام
چه عزت است در آن مرتبت که بنشانند / کرام جای لئام و لئام جای کرام
چه افتخار در آن کشوری که مردم آن / نه زنده اند بننگ و نه مرده اند بنام
نه صنعت و نه زراعت،نه دین و نه دانش / مگوی کشور،بیغوله گوی و جحر و کنام
چه لذت است در آن زندگی که زیست کنی / بمسکن سگ و خوک و بمامن دد و دام
نعذ بالله ازین قوم خوابناک جهول / که درس خوانده و ناخوانده اند جمله عوام
ز صالحات گریزان بمنکرات حریص / زدین و آئین جاهل،بکفر و کین علام
همه اعادی حقند از غنی و فقیر / همه ایادی ظلمند از سری و طغام
یکی خیانت تغییر خط کند آغاز / یکی خلاعت اشعار نو دهد انجام
یکی قلم شده دست،آن کند که بزداید / زبان سعدی و حافظ ز دفتر اقلام
بحال شرق کند نوحهء دروغ انکو / بیاد غرب همی رقصد و بنوشد جام
زخط و شعر و ادب نغمه های شوم کنند / چنانکه تابعهء کفرشان کند الهام
خدای داند کاین بنده در سراسر عمر / زاهل دنیا منت نبرده بهر حطام
......
دیوان سنا /ص42و43

هیچ نظری موجود نیست: