۱۳۸۸ شهریور ۱۶, دوشنبه

نهاده است کلاهی کلاه بر سر تاج

استاد جلال تاج اصفهانی از جمله هنرمندان بزرگ چند دهه قبل کشورمان است که سالها با صدای او،مردم در شادی و اندوه خود زندگی کردند.او در زمانی از زندگانیش حمامی را در تبریز می خرد ولی بدلایلی ورشکست شده وآنجا را می فروشد.
روزی آقای مصور الملکی از او می پرسد:تاج کی سر تو را درحمام تبریز کلاه گذاشته؟واو در پاسخ می گوید:آنکس که سر مرا کلاه گذاشته اسمش مقصود اقدم کلاهی است وسپس شعر زیر را برای تاج می خواند:
نهاده است کلاهی کلاه بر سر تاج / ببین چگونه نموده است تاج را تاراج
وهمچنین آقای جناب که از دبیران اصفهان بود وقتی حمام فروخته شد تاج غزلی از سعدی را که بیتی از آن چنین بود برایش می خواند:
سر دیوانگی ام هست ودل بی باکی / که نه کاریست شکیبایی واندوه ناکی
وآنگاه به تاج می گوید تمام غزل را بخوان وتاج می گوید تمام غزل را خواندم ولی او می گوید این قسمت را نخوانده ای :
خوب شد تاج که گرمابه تبریز فروخت / گشت یک باره خلاص از عمل دلاکی
آنچه ناراحتی وسختی از این کار کشید / همه چوب طمعی بود که خورد از پاکی
نیست رندی بهمه روی زمین همچون تاج / گرچه مشهور بود تاج به بی ادراکی
باکسی گشت ندانست در این کار شریک / که در او نیست بغیر از عمل سفاکی
...
خاطرات نواب صفا/ص579

هیچ نظری موجود نیست: