۱۳۸۸ شهریور ۱۵, یکشنبه

از خدمت خوبان نشوم بازنشسته

رهی معیری، متخلص به «رهی» در دهم اردبیهشت ما ۱۲۸۸ هجری شمسی در تهران چشم به جهان گشود. پدرش محمدحسن خان چندگاهی قبل از تولد رهی رخت به سرای دیگر کشیده بود.او تحصیلات خود را در تهران انجام داد آنگاه به استخدام دولت درآمد و در مشاغلی چند انجام وظیفه کرد و از سال ۱۳۲۲ ریاست کل انتشارات و تبلیغات وزارت پیشه و هنر منصوب گردید.رهی از اوان کودکی به شعر و موسیقی و نقاشی علاقه و دلبستگی فراوان داشت و در این هنر بهره ای به سزا یافت. هفده سال بیش نداشت که اولین رباعی خود را سرود:
کاش امشبم آن شمع طرب می آمد وین روز مفارقت به شب می آمد
آن لب که چو جان ماست دور از لب ماست ای کاش که جانِ ما به لب می آمد
رهی معیری که تا آخر عمر مجرد زیست با مادر خود زندگی می کرد، البته در دوران جوانی عاشق مریم فیروز که پس از مرگ پدر از شوهرش طلاق گرفته بود می شود و این عشق و عاشقی چند سالی او را به طرف خود کشاند ولی دختر فرمانفرما که وارد حزب توده شده بود باعث جدایی آنها برای همیشه شد و او تا آخر عمر دیگربه ازدواج فکر نکرد.
در دهه چهل که رهی از کار دولتی بازنشسته شده بود آقای صهبا شاعر هم دوره او در این خصوص چنین می سراید:
در گوش رهی شاعر آزاده بگفتم / ای در ره تو سیم تنان دسته بدسته
با طبع لطیف و نفس گرم تو بازست / بر روی تو هر جا که بود یک در بسته
امروز شنیدم که پس از محنت بسیار / از خدمت دولت شده ئی بازنشسته
از پرسش من کرد چو گل خنده و گفتا / دانی که رهی طرفی ازین باغ نبسته
افسوس که عمری به بطالت گذراندیم / وز کار مکرر شده وامانده و خسته
صد شکر که از بند مصائب شدم آزاد / از دولت فرخنده و اقبال خجسته
دولت اگر از خدمت خود کرد معافم/ از خدمت خوبان نشوم بازنشسته
.....
خاطرات نواب صفا/ص305

هیچ نظری موجود نیست: