۱۳۸۸ شهریور ۱۰, سه‌شنبه

نیست مرگ جانگدازش باور من

وقتی برای آخرین بار، بهمراه آقای فریدون ناصری به عیادت آقای مهدی خالدی موسیقی دان رفتیم در کنار تختخوابش نشستیم، دیگر حتی با میکروفن دستی که پس از عمل جراحی سرطان گلویش بکار می برد هم نمی توانست صحبت کند وتنها بر روی کاغذ نوشت بهشت زهرا و هر سه نفرمان در سکوتی غم انگیز فرو رفتیم . و چندی بعدبرای همیشه از کنار ما رفت و آرام گرفت.
نواب صفا شاعر وترانه سرای معاصر ضمن بیان خاطره بالا می نویسد پس از رفتن او غزل زیر را در رثای او سرودم:
خالدی ای یار من ای یاور من / رفتی ای جان برادر از بر من
گر هنر جامهء سیه پوشید بر تن / غافلی از آنچه آمد بر سر من
ریخت در هم گر طبیعت پیکرت را / شد شکسته زین جدائی پیکر من
گر ترانه چشمه اش خشکید بی تو / اینزمان بنگر بچشمان تر من
درهوای ذوق تو پرواز کردم / بود هر آهنگ تو بال وپر من
همنفس با شعر من نغمهء خوش تو / همنوا با نغمه ات شعر تر من
از می دستان تو سر مست گشتم / از هنر لبریز شد تا ساغر من
تو نوا پرداز ومن گویندهء تو / من سخن پرداز و تو خنیاگر من
از نوایت جاودانی شد کلامم / گر نماند بعد من خاکستر من
خالدی را نام نامی شد مخلد
نیست مرگ جانگدازش باور من

هیچ نظری موجود نیست: