۱۳۸۸ شهریور ۱۴, شنبه

کی می رود از خاطر آن چهرهء نورانی

استاد احمد عبادی که عمری با سه تار خود صدای جادوئی درآورد وبا همهء سازها ی زمانه خود فرق داشت در پانزدهم 1371 روی در نقاب خاک کشید. روزی خانم فخری ملکپور همسر دکتر مدرسی وشاگرد مرتضی خان محجوبی آهنگی بیاد عبادی می سازد و از استاد نواب صفا می خواهد که شعری برای آن آهنگ بسراید . پس از شنیدن آهنگ کمتر از یک ساعت شعر زیر توسط استاد ساخته می شود:
گلی پرپر شد / تهی ساغر شد
دل بلبل ز آتش گل / چو خاکستر شد
نصیب مرغان چمن / غمی دیگر شد
شد سبو شکسته / تار جان گسسته
هر دلی زهجرش / در عزا نشسته
ای قرار جان شد دل من / بیقرار و خسته
عاشق نوایت چه کند / با دل شکسته
دل زارم با دل تو بهم پیوسته
هنر از دوری تو گریان شد / زفراقت غزل پریشان شد
زغمت چنگ زهره بشکسته / فلک از دوری تو نالان شد
ای عبادی از خاندان تو جلوه گر هنرها / ای عبادی من که مانده از پنجه ات اثرها
سازم نالد در هر پرده / گیتی چون تو کی پرورده
با لاله بود همدل سنبل ز پریشانی / کی می رود از خاطر آن چهرهء نورانی
گلی پر پر شد / تهی ساغر شد
.....
نواب صفا/خاطرات/ص422

هیچ نظری موجود نیست: