۱۳۸۸ شهریور ۱۴, شنبه

بیا زیر باران قدم بزنیم

جمعه قبل، بعد از ده سالی که از مدرسه و درس فاصله گرفته بودم ،برای انتخاب نمایندگان انجمن اولیا ومربیان مدرسه جهان تربیت به آنجا رفته بودم.باز هم مثل سالها پیش در صندلی لژ قرار گرفتم.مدیر جدید، خانم بهنام با همان سادگی وطراوت بچه ها ،خوش آمد گفت وسپس مدیر سابق آقای خوشنویسان که شانزده سال مدیر آن مدرسه بود شروع به سخن کرد و انگار نمی خواست از خاطرات سالیان متمادی اش دست بکشد وبا اشاره به اینکه آمدن نه حکایت ماندن که سر آغاز رفتن است وتنها بهانهء بودن آدمی همان است که زمانی باید برود. در آخر با حلالیت طلبیدن از همه، اشعاری از مجتبی کاشانی (م.سالک) را زمزمه کرد:
زیر باران بیا قدم بزنیم /حرف نشنیده ای به هم بزنیم
نو بگویم نو بیندیشیم /عادت کهنه را به هم بزنیم
وزباران کمی بیاموزیم /که بباریم و حرف کم بزنیم
کم بباریم اگر، ولی همه جا /عالمی را به چهره نم بزنیم
چتر را تا کنیم و خیس شویم /لحظه ای پشت پا به غم بزنیم
سخن از عشق خود به خود زیباست/سخن عاشقانه ای به هم بزنیم
قلم زندگی به دست دل است /زندگی را بیا رقم بزنیم
سالکم قطره ها در انتظار تواند/زیر باران بیا قدم بزنیم

هیچ نظری موجود نیست: