وقتی دولت دکتر امینی در اواخر دههء سی روی کار آمد ،سعی کرد که یک حکومت ائتلافی با سران جبههء ملی تشکیل بدهد.اما شاه نتوانست اقدامات امینی را تحمل کند و در دی ماه 1340 چتر بازان شاه به دانشگاه تهران هجوم برده و بطور بی سابقه ای دانشجویان را که خواستار آزادی انتخابات بودند را مجروح و زخمی نمودند.
دکتر صدر حاج سید جوادی می گوید عده ای از دانشجویان شکایتی را به دادستانی ارائه کردند ولی چون طرف دیگر قضیه شاه بود شکایت لوث شد و ازبین رفت.
دکتر باستانی پاریزی در شماره اسفند 1340 قصیده زیر را در مجله یغما منتشر می نمایند:
گرفت دامن تاریخ را کتاب حساب
که ای دروغزن ماجرائی کذاب
از آن زمان که مقیم کتابخانه شدی
ندیده ام خبری در تو باصلاح و صواب
به مخزن ارچه که همسایه ایم هر دو،ولیک
هزار فرق بود بینمان بحکم ماب
مرا سخن دو دو تا چارتا و،خود دانی
که در برابر حرف حساب نیست جواب
ترا خبر همه در صدق و کذب محتمل است
معنعن و متواتر،تکاثر و اطناب
تو روضه ای زبلا،روضه الصفا ز چه رو؟
نئی حبیب سیر،دشمنی تو بر احباب
سطور تو همه غیبت ز رفتگان قدیم
بطون تو همه آتش چو آیه های عذاب
همه سخن که فلان کشت بی دریغ و دلیل
همه خبر که فلان برد بی حساب و کتاب
سکندر ار،زتو پیش خدای شکوه کند
به بارگاه خدائی دهی چگونه جواب؟
قیاس ها کنی اما به حجت تمثیل
خبر زشعلهء آتش دهی به بوی کباب
مغل که سوخت جهان،پس دلیل زنده کجاست؟
نرون که کوفت جهان،با چه؟ یا اولی الا لباب
*****
درین میانه هم سالن مطالعه خواست
کتاب کهنهء تاریخ را یک از طلاب
بحکم فیش کتبخانه،این کتاب ببرد
کتابدار و سخن شد تمام در این باب
هم آنزمان که در آنجا محصلی می خواند
فصول کهنهء ایام را به ذوق شباب
کماندو آمد و طوفان بپاشد از زدو خورد
شکست دست و سر و پا چو شیشه و اسباب
نخورده هیچ تنی در نرفت از در علم
چه اوستاد و محصل،چه خادم و بواب
هم آن مجلد تاریخ هم دریدو،گرفت
زخون تازه جوان صفحهء کتاب،خضاب
چو صحنه ساکت و آرام گشت و حمله تمام
فتاد لا جرم از آسیاب معرکه آب
دوباره جانب مخزن کتابدار کشاند
کتاب پارهء تاریخ را به حال خراب
حساب،حالت همسایه را چو اینسان دید
سوال کرد رفیقا،نبینمت بی تاب
بگو که باز کجا رفتی و چها دیدی ؟
سخن بگوی و مپوشان حقیقت از اصحاب
بگفت:رفتم و همراه خویش آوردم
هم آنچه را که تو می خواستی،کنون دریاب
نگر به لکه خون وببین بدیدهء خویش
دلیل زنده تر از آفتاب عالمتاب
دکتر صدر حاج سید جوادی می گوید عده ای از دانشجویان شکایتی را به دادستانی ارائه کردند ولی چون طرف دیگر قضیه شاه بود شکایت لوث شد و ازبین رفت.
دکتر باستانی پاریزی در شماره اسفند 1340 قصیده زیر را در مجله یغما منتشر می نمایند:
گرفت دامن تاریخ را کتاب حساب
که ای دروغزن ماجرائی کذاب
از آن زمان که مقیم کتابخانه شدی
ندیده ام خبری در تو باصلاح و صواب
به مخزن ارچه که همسایه ایم هر دو،ولیک
هزار فرق بود بینمان بحکم ماب
مرا سخن دو دو تا چارتا و،خود دانی
که در برابر حرف حساب نیست جواب
ترا خبر همه در صدق و کذب محتمل است
معنعن و متواتر،تکاثر و اطناب
تو روضه ای زبلا،روضه الصفا ز چه رو؟
نئی حبیب سیر،دشمنی تو بر احباب
سطور تو همه غیبت ز رفتگان قدیم
بطون تو همه آتش چو آیه های عذاب
همه سخن که فلان کشت بی دریغ و دلیل
همه خبر که فلان برد بی حساب و کتاب
سکندر ار،زتو پیش خدای شکوه کند
به بارگاه خدائی دهی چگونه جواب؟
قیاس ها کنی اما به حجت تمثیل
خبر زشعلهء آتش دهی به بوی کباب
مغل که سوخت جهان،پس دلیل زنده کجاست؟
نرون که کوفت جهان،با چه؟ یا اولی الا لباب
*****
درین میانه هم سالن مطالعه خواست
کتاب کهنهء تاریخ را یک از طلاب
بحکم فیش کتبخانه،این کتاب ببرد
کتابدار و سخن شد تمام در این باب
هم آنزمان که در آنجا محصلی می خواند
فصول کهنهء ایام را به ذوق شباب
کماندو آمد و طوفان بپاشد از زدو خورد
شکست دست و سر و پا چو شیشه و اسباب
نخورده هیچ تنی در نرفت از در علم
چه اوستاد و محصل،چه خادم و بواب
هم آن مجلد تاریخ هم دریدو،گرفت
زخون تازه جوان صفحهء کتاب،خضاب
چو صحنه ساکت و آرام گشت و حمله تمام
فتاد لا جرم از آسیاب معرکه آب
دوباره جانب مخزن کتابدار کشاند
کتاب پارهء تاریخ را به حال خراب
حساب،حالت همسایه را چو اینسان دید
سوال کرد رفیقا،نبینمت بی تاب
بگو که باز کجا رفتی و چها دیدی ؟
سخن بگوی و مپوشان حقیقت از اصحاب
بگفت:رفتم و همراه خویش آوردم
هم آنچه را که تو می خواستی،کنون دریاب
نگر به لکه خون وببین بدیدهء خویش
دلیل زنده تر از آفتاب عالمتاب
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر