۱۳۸۸ شهریور ۲۶, پنجشنبه

معلم روح بخشد،جان ببخشد


روزی فاضل تونی، هژیر شاگرد سابق خود را می بیند،و هژیر -نخست وزیر- از معلم خود می خواهد تا سوار اتومبیل شود تا او را به خانه برساند ولی او سوار نمی شود.بعد از رفتن هژیر ،مرحوم فاضل تونی به حبیب یغمایی می گوید:ما معلم ها مثل اسب درشکه می مانیم ،همه را البته به سر منزل مقصود می رسانیم،ولی خودمان تا آخر عمر در جا می زنیم.در حالی که عینک چرمی درشت در دو طرف چشمان خود داریم که مبادا منحرف بشویم.
حبیب یغمایی شعری در خصوص فضایل معلمی دارد که:
در این کشور کسی خدمتگزار است / که دهقان است یا آموزگار است
چو برزیگر بود در کار استاد / زمین بایر از وی گردد آباد
بکاود از کران ها تا کران ها / بیابان ها نماید بوستانها
به همت از زمین آبی بر آرد /به زحمت دشت و هامون را بکارد
ز آب و خاک گیرد ثمر را / که تا روزی دهد نوع بشر را
نماید گونه گون محصول خرمن / کزان محصول یابد پرورش تن
اگر دهقان تواند نان ببخشد / معلم روح بخشد،جان ببخشد
تن نادان بود با مرده یکسان / معلم در چنین تن می دهد جان
جو از جو روید و گندم ز گندم / بدین سان است باری طبع مردم
زسعی اوستاد،این جسم خاکی / فزون ز اختر شود در تابناکی
بود آموزگاری سخت کاری / تو می دانی که خود اموزگاری
بزرگانی که در اینجا جلیس اند / وزیرند،ار وکیل اند،ار رئیس اند
دمی گر فارغ از غوغا و فریاد / کنند از روزگار کودکی یاد
از آن یاران هم آهنگ مکتب / از آن استاد دلسوز مودب

۱ نظر:

ناشناس گفت...

بسیار عای بود،لطفا" ادامه بدهید!